سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

سید نمکی

- در یک حرکت محیر العقول سریع، فلشم را از ضبط جدا کرده و به اعماق کولر ماشین انداخته. جایی که احتمالا خودش دوست داشته بداند کجاست و چجوری است و خودش تویش جا نمی شده.  از دستش ناراحت می شوم. قیافه ام گرفته است. خودش را می چپاند توی بغلم و کاملا شبیه یک "مرد" عذرخواهی می کند: مامان! بیا با هم عذرخواهی کنیم!!! - اسپری حشره کش را دیده که رویش عکس مگس دارد. با حالی از تعجب و ذوق و کشف می پرسد: مامان اینو بزنیم از توش مگس در میاد؟   - ماماااان! شلوار آفتاب گیر پوشیدم!   پ.ن: خدا کند چشمان تمام کودکان دنیا همیشه بخندد. 
12 شهريور 1393

یک دهه مادری

می خواستم از ده ساله شدن مادری ام بنویسم اما...   مدام فکر می کنم مادران فلسطینی این روزها توی وبلاگ هایشان چه می نویسند؟
31 مرداد 1393

دشمن ترین دشمن

تاثیر تلویزیون و رسانه های دیگر است یا هر چیز دیگر، پسرهای این دوره زمانه مدام در حال جنگیدن با دشمنان خیالی شان هستند. هرچقدر هم محدودشان کنی باز هم عاشق تیر و تفنگ و شمشیر می شوند و بعضی هایشان ممکن است مثل محمد حسین در جواب مادرشان بگویند: مامانا از این کارا خوششون نمیاد. پسرا خوششون میاد! اینا بازیای پسرونه اس!!! این مساله مدت ها ذهنم را درگیر کرده بود. وقتی رژیم غاصب و کودک کش اسرائیل دوباره چهره وحشی و خون خوار خودش را به جهان نشان داد، فهمیدم فرصتی که منتظرش بودم به دست آمده. حالا می توانستم دشمن خیالی را تبدیل کنم به واقعی ترین دشمن اسلام و مسلمانان. می توانستم دشمن ترین دشمن را به پسر کوچک سه سال و نیمه ام معرفی کنم و این کار را ...
20 مرداد 1393

ما با آن ها نیستیم

بغض کردن کار عجیبی است چون گاهی بغض فقط توی گلو نمی ماند. گاهی حاصلش تنها چند قطره اشک نیست که سبکمان کند. گاهی بغض ها از توی گلوها سرازیر می شوند به مشت ها. گاهی نه به اشک، که به فریاد تبدیل می شوند و گاهی اراده ای را به وجود می آورند که تصمیم بگیرد نسل هر چه بغض را نابود کند.   من هیچ وقت به بچه هایم سرلاک ندادم چون می دانستم کودکانی هستند که در محاصره های ناجوانمردانه چیزی برای خوردن ندارند. من پای بچه ها جوراب گپ نمی کنم. می دانم جایی بی رحمانه پاهای کودکانی از مچ قلم می شود.  من برای پسرها دنت نمی خرم. می دانم بمب های چند صد کیلویی همه خاطرات شیرین را نابود می کنند. من به جای کیت کت برای بچه ها شیرین عسل می خرم....
29 تير 1393

یا رب یا رب

من هم قبلا خیال می کردم هفت سال دوم قرار است راحت تر بگذرد. در هفت سال اول بچه ها سید هستند و طبیعتا اطاعت کردن ما از آن ها کار سختی است. اما در هفت سال دوم قرار است عبد باشند. یعنی ما بگوییم و کودک اطاعت کند. ظاهرا دستور دادن راحت تر از دستور گرفتن است.     اما کار به همین سادگی نیست. خیلی وقت هاپیدا کردن مرز هوای نفس من و مقام یک مادر پیچیده است. پیچیده تر از آن عمل کردن به این یافته هاست.  این که وقتی دستور می دهیم، از فرزندمان بخواهیم به خاطر خوب بودن و درست بودن آن چشم بگوید، نه به خاطر این که ما گفته ایم. که ما خوشمان بیاید.  این که وقتی توبیخش می کنیم، به خاطر بی ادبی نسبت به شخص خودمان نباشد؛ به خاطر ح...
10 تير 1393

آقای ضرغامی! کمی آهسته تر!

أین محیی معالم الدین و أهله؟ أین المؤمّل لإحیاء الکتاب و حدوده؟ دست شیطان گاهی چاقو می شود بر گلوی حق و گاهی نامه ای که صدای آمر به معروف را ساکت می کند. ماهیت عمل یکی است. قاعدتا هر کس مطابق جایگاه خودش عمل می کند. هر چند دستور برکناری شیک تر و با کلاس تر از چاقو کشیدن است و به این راحتی عمل مجرمانه محسوب نمی شود و  مشمول حکم قضایی نمی شود. ولی آقای ضرغامی! حتما شما هم به محکمه عدل الهی ایمان دارید. کمی آهسته تر! ما خواستار پاسخگویی جدی آقای ضرغامی و هر شخص حقوقی دیگری هستیم که مسئول برکناری تهیه کننده سمت خدا، آقای رکنی هستند. شرم بر ما اگر نهی از منکر نکنیم و ننگ بر ما اگر در برابر نهی کنندگان از منکر بایست...
24 ارديبهشت 1393

چطوری بچه هایمان را کتاب خوان بار بیاوریم؟

مثل هر ویژگی دیگری که دوست دارید در بچه هایتان وجود داشته باشد، باید اول خودتان دست به کار شوید. اگر بچه کتاب را دست پدر و مادرش ببیند، حتما علاقه اولیه به مطالعه در او شکل خواهد گرفت. اما برای پرورش بیشتر این علاقه راهکارهایی وجود دارد. راهکارهایی که در وهله ی اول به کودک نشان دهد کتاب جزئی از زندگی روزمره ماست.   اصولا ما می توانیم با استفاده از جذابیت ذاتی موجودی به اسم جایزه و قرار دادن کتاب در این جایگاه، این جذابیت را به کتاب هم منتقل کنیم. البته باید حواسمان به دو نکته باشد. یکی جو دادن قبل از تهیه کتاب. مثلا بگوییم: اگر فلان کار را بکنی، برات یه کتاااااب می گیرم! یه کتاب جالب و خوب و .... و دوم این که واقعا سعی کنیم ...
15 ارديبهشت 1393

فیلسوف کوچولوهای من

محمد حسین: مامان! چرا هی روز میشه، هی شب میشه؟ چه قدر هی صبحونه بخوریم بخوابیم؟ (بچه ام دچار روزمرگی شده ظاهرا!) سیدعلی: مامان! خدا که می دونسته ما چی کار می کنیم چرا ما رو به این دنیا آورده؟ پ.ن۱: ان فی خلق السماوات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولی الألباب پ.ن۲: چند شب پیش رفته بودیم سخنرانی آقای فاطمی نیا. از جلسه که برگشتیم می خواستم در مورد نکته ای که ایشان درباره علم خداوند گفته بودن با آقای بابا صحبت کنم. ایشون حرف های آقای فاطمی نیا رو به دلیلی نشنیده بود. یک دفعه سیدعلی گفت من شنیدم. بعد کاملا حرف ایشون رو در مورد علم خدا که "کاشف" است نه "جاعل"، با مثالش برام گفت.
3 ارديبهشت 1393