سید نمکی
- در یک حرکت محیر العقول سریع، فلشم را از ضبط جدا کرده و به اعماق کولر ماشین انداخته. جایی که احتمالا خودش دوست داشته بداند کجاست و چجوری است و خودش تویش جا نمی شده.
از دستش ناراحت می شوم. قیافه ام گرفته است. خودش را می چپاند توی بغلم و کاملا شبیه یک "مرد" عذرخواهی می کند: مامان! بیا با هم عذرخواهی کنیم!!!
- اسپری حشره کش را دیده که رویش عکس مگس دارد. با حالی از تعجب و ذوق و کشف می پرسد: مامان اینو بزنیم از توش مگس در میاد؟
- ماماااان! شلوار آفتاب گیر پوشیدم!
پ.ن: خدا کند چشمان تمام کودکان دنیا همیشه بخندد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی