دشمن ترین دشمن
تاثیر تلویزیون و رسانه های دیگر است یا هر چیز دیگر، پسرهای این دوره زمانه مدام در حال جنگیدن با دشمنان خیالی شان هستند. هرچقدر هم محدودشان کنی باز هم عاشق تیر و تفنگ و شمشیر می شوند و بعضی هایشان ممکن است مثل محمد حسین در جواب مادرشان بگویند: مامانا از این کارا خوششون نمیاد. پسرا خوششون میاد! اینا بازیای پسرونه اس!!!
این مساله مدت ها ذهنم را درگیر کرده بود. وقتی رژیم غاصب و کودک کش اسرائیل دوباره چهره وحشی و خون خوار خودش را به جهان نشان داد، فهمیدم فرصتی که منتظرش بودم به دست آمده. حالا می توانستم دشمن خیالی را تبدیل کنم به واقعی ترین دشمن اسلام و مسلمانان. می توانستم دشمن ترین دشمن را به پسر کوچک سه سال و نیمه ام معرفی کنم و این کار را کردم.
حالا محمد حسین در خیالاتش با سربازهای اسراییلی می جنگد.
هی می رود و می آید و می پرسد: مامان! کی بریم؟ چه جوری بریم اسراییلی ها رو بکشیم؟
یا بعد از این که برایش گفته ام که آدم های خیلی بد و بدجنسی که بیرون کارتونها و تو دنیای واقعی هستند، خانه بچه ها را خراب کرده اند، نقشه می کشد که با چوبی که توی پارکینگ خانه هست به جنگشان برود. بعد سیدعلی می شنود و با خنده می گوید: اونا تفنگ دارن!
محمد حسین محکم و با صلابت کودکانه جواب می دهد: من هم با تفنگ آب پاشم خیسشون می کنم!
شاید به نظر بعضی مامان ها این خشونت پروری باشد، شاید به نظر بعضی دیگر رؤیاهای مضحک کودکانه!
اما من باور دارم که نفرت از دشمنان خدا و دین خدا از همین کودکی توی دل کوچک بچه هایمان جوانه می زند. مگر نه این که برائت و تبری از فروع دین ماست؟
و جلوه این تبری برای من شیرین و مقدس است حتی اگر تمام خشم و نفرت محمدحسینم در این جلوه کند که بخواهد برود و برای اسراییلی ها زبان درازی کند!