سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

رب اجعلنی مقیم الصلوة و من ذريتي

1394/2/8 12:24
نویسنده : مامان پسرها
2,569 بازدید
اشتراک گذاری

🌺 «وأمر اهلک بالصلاة و اصطبر علیها» سوره طه /۱۳۲

🌺 امام صادق(ع) می فرماید: «ما کودکان خود را از سن پنج سالگی به نماز، وا می داریم، شما نیز کودکان خود را از سن هفت سالگی، امر به نماز کنید.»

مدتی بود ذهنم درگیر این مساله نماز خواندن و عادت به نماز بود. عادت کردن همیشه بد نیست. عادت به چیزهای خوب، همان است که کم کم می شود همان ملکه. البته عادتی که همراه با حضور فکر و قلب باشد. ولی به هر حال نمی شود منکر شد که زمینه ی اولیه عادت به نماز، همین عادت به انجام حرکات و مناسک صوری نماز است. چیزی که باید به تدریج و حتی طبق روایات، قبل از سن بلوغ شکل بگیرد. 
و اما مرحله ی عملیاتی کردن قضیه به راحتی تئوری پردازی ها نبوده و نیست. من هر شب بین عذاب وجدان تذکر نابه جا و احساس وظیفه نسبت به نماز خوان شدن پسرم گیر می کردم و آخر سر، یا چند بار یادآوری می کردم یا کلا بی خیال قضیه می شدم... و عملا بعد از روزها هیچ نتیجه ی قابل قبولی از این نوع برخورد عاید من و سیدعلی نشد. 
تا این که به ذهنم رسید چرا از مزیت چله گرفتن برای سیدعلی استفاده نکنم؟  و این طوری قراری بین ما شکل گرفت که سیدعلی چهل روز نماز (فقط مغرب و عشاء) بخواند و بعد از چهل روز، جایزه اش را بگیرد. هر چند با جایزه ای بارآوردن بچه ها مخالفم اما واقعا راه حل دیگری به ذهنم نرسید و هیچ انگیزه ی طولانی مدت دیگری نمی توانست جای جایزه را بگیرد. 
دیگر نیازی به تذکرهای مکرر نبود. گاهی یک یادآوری کافی بود و گاهی به همان هم نیازی نبود. تا این که چهل روز تمام شد. 
روز موعود به مدرسه سیدعلی زنگ زدم و گفتم با سرویس به خانه نیاید. محمدحسین را گذاشتم مهد کودک و رفتم دنبال سیدعلی؛ همراه با هدیه ی کادوپیچ که یک بازی فکری بود و البته قایمش کرده بودم.  بعد با هم به رستوران مورد علاقه اش رفتیم و دو نفری غذا سفارش دادیم. پسرم فکر می کرد همین غذاخوری دونفره جایزه اش است. بعد از سفارش غذا، سیدعلی را فرستادم تا دست و صورتش را بشوید. وقتی برگشت، کادو را روی میز دید. همراه با نامه ای که روی جعبه بود.  قیافه ی شگفت زده اش دیدنی بود. اول نامه را از پاکت درآورد و با دقت خواند. زل زده بودم توی چشمهایش. حس می کردم کلماتی که از صمیم قلبم روی کاغذ آمده اند به جانش نشسته. بعد اجازه گرفت که کاغذ کادو را پاره کند...

پ.ن: خدایا! تو می دانی هر چه می گذرد بیشتر یقین می کنم که هدایت تنها به دست توست. اگر هم تلاشی می کنم و حتی ثبتش می کنم نه برای این است که بگویم من کاری کرده ام و موثر بوده ام. نه! بلکه برای این است که بگویم: خدایا! نگاه کن! من نهایت تلاشم را هم که بکنم همین است. عقلم بیشتر از این نمی رسد و توانایی هایم بی نهایت محدود است. این اوج اضطرار من است. ایتام آل محمد صلوات الله علیه را خودت هدایت کن. یا هادی من استهداه!

پسندها (2)

نظرات (14)

mahtab
8 اردیبهشت 94 16:49
سلام خیلی به دلم نشست این پستتون مثل همه ی پستهاتون اما بیشتر پسرتون چند سالشه؟ سید علی منظورمه یا هادی من الستهداء
mahtab
8 اردیبهشت 94 16:50
ادرس وبلاگ سیدعلی جان رو بهم میدین؟ ممنون
آشنا
8 اردیبهشت 94 22:33
دوست می دارم وبلاگتونو. خیلی. همزاد پنداری می کنم باهاتون. منم دو تا پسر دارم.
مامان سیدی و ساداتی
10 اردیبهشت 94 8:28
زینب جان سلام خوبی؟ اومدم این جا تا از حال و احوالت خبر دار بشم. این کارت فوق العاده بود، ممنونم که نوشتی اش. عیدت مبارک. التماس دعا
محب الحسینی
14 اردیبهشت 94 10:58
سلام و درود این قضیه دغدغه من و سادات خانومم هست ممنون که تجربه تونو نوشتید خوشحال و ممنون میشم اگر در ادامه هم تاثیرشو له ما بگید
پرواز
14 اردیبهشت 94 20:39
اشک ما رو درآوردی که خاله...
هدی
15 اردیبهشت 94 23:19
سلام مامان پسرا خوهر پارسال دوست امسال اصلا میشناسی کلی منتظر شدم بهم زنگ بزنی بیام حرم بگی دوستان جمع اسمانی جمع شدن تو هم بدو بیا ولی حیف که هیجانا خوابید وتموم شد هنوزم دوست دارم قمی های گروه مادران اسمانی رو ببینم
زینب
16 اردیبهشت 94 18:40
زینب جان اشکام اومد ... الهی که فخر دین باشن خودتون و عزیزانت
زینب مذکور
16 اردیبهشت 94 19:23
مامانِ خمبل و فنقول
20 اردیبهشت 94 7:53
ایده ی جالبی بود ممنون که نوشتید
زینب
20 اردیبهشت 94 12:48
راستی یه سوال؛ چرا محمد حسین نباید می بود و می دید؟
مریم...
20 اردیبهشت 94 16:32
سلام از وقتی کامنت شما رو زیر سوال عسل دیدم کلی ارم با خودم کلنجار میرم... گاهی بهضی از بچه های اطرافم سوالی میپرسن که سعی میکنم جواب بدم خیلی وقت ها هم قانع میشن ولی اگه کسی مثل عسل ازم سوالی داشته باشه نمیونم چکار کنم اونجایی گه من هستم خیلی ها به اینترنت دسترسی ندارن... پس اگه میشه به من هم کمک کنین تا از پایه درست بیام ببالا و اطلاعاتم تکمیل باشه نه کمی از همه چیز... من هیچ مشکلی با دین ندارم و البته همه من رو به عنوان فردی مذهبی میشناسن ولی میدونم اطلاعاتم واقعا ناامیدکنند هست وضعیت شما روو میدونم خواهر عزیزم که سخته براتون ولی اگه در حد معرفی سیر مطالاتی هم باشه ممنونت هستم...
خواننده پروپاقرص
13 خرداد 94 10:12
سلام مامان عزیز عیدتون مبارک. ببخشید یه سوال فنی:چرا وبلاگ خیلی از دوستان(من او،لحظه های مابرای هو،همنفس طلبه و...) بروز نمیشه و حتی نظرات پست های قبلیشون برام باز نمیشه؟
معصومه
21 خرداد 94 18:34
سلام ببخشيد شما نميدونيد چرا قسمت كامنتهاي وبلاگ جمع آسماني باز نميشه؟ من تو اون قسمت معرفي پزشك مومن متخصص زنان شماره اي رو ضروري لازم دارم نميدونم چيكار كنم.