رب اجعلنی مقیم الصلوة و من ذريتي
🌺 «وأمر اهلک بالصلاة و اصطبر علیها» سوره طه /۱۳۲
🌺 امام صادق(ع) می فرماید: «ما کودکان خود را از سن پنج سالگی به نماز، وا می داریم، شما نیز کودکان خود را از سن هفت سالگی، امر به نماز کنید.»
مدتی بود ذهنم درگیر این مساله نماز خواندن و عادت به نماز بود. عادت کردن همیشه بد نیست. عادت به چیزهای خوب، همان است که کم کم می شود همان ملکه. البته عادتی که همراه با حضور فکر و قلب باشد. ولی به هر حال نمی شود منکر شد که زمینه ی اولیه عادت به نماز، همین عادت به انجام حرکات و مناسک صوری نماز است. چیزی که باید به تدریج و حتی طبق روایات، قبل از سن بلوغ شکل بگیرد.
و اما مرحله ی عملیاتی کردن قضیه به راحتی تئوری پردازی ها نبوده و نیست. من هر شب بین عذاب وجدان تذکر نابه جا و احساس وظیفه نسبت به نماز خوان شدن پسرم گیر می کردم و آخر سر، یا چند بار یادآوری می کردم یا کلا بی خیال قضیه می شدم... و عملا بعد از روزها هیچ نتیجه ی قابل قبولی از این نوع برخورد عاید من و سیدعلی نشد.
تا این که به ذهنم رسید چرا از مزیت چله گرفتن برای سیدعلی استفاده نکنم؟ و این طوری قراری بین ما شکل گرفت که سیدعلی چهل روز نماز (فقط مغرب و عشاء) بخواند و بعد از چهل روز، جایزه اش را بگیرد. هر چند با جایزه ای بارآوردن بچه ها مخالفم اما واقعا راه حل دیگری به ذهنم نرسید و هیچ انگیزه ی طولانی مدت دیگری نمی توانست جای جایزه را بگیرد.
دیگر نیازی به تذکرهای مکرر نبود. گاهی یک یادآوری کافی بود و گاهی به همان هم نیازی نبود. تا این که چهل روز تمام شد.
روز موعود به مدرسه سیدعلی زنگ زدم و گفتم با سرویس به خانه نیاید. محمدحسین را گذاشتم مهد کودک و رفتم دنبال سیدعلی؛ همراه با هدیه ی کادوپیچ که یک بازی فکری بود و البته قایمش کرده بودم. بعد با هم به رستوران مورد علاقه اش رفتیم و دو نفری غذا سفارش دادیم. پسرم فکر می کرد همین غذاخوری دونفره جایزه اش است. بعد از سفارش غذا، سیدعلی را فرستادم تا دست و صورتش را بشوید. وقتی برگشت، کادو را روی میز دید. همراه با نامه ای که روی جعبه بود. قیافه ی شگفت زده اش دیدنی بود. اول نامه را از پاکت درآورد و با دقت خواند. زل زده بودم توی چشمهایش. حس می کردم کلماتی که از صمیم قلبم روی کاغذ آمده اند به جانش نشسته. بعد اجازه گرفت که کاغذ کادو را پاره کند...
پ.ن: خدایا! تو می دانی هر چه می گذرد بیشتر یقین می کنم که هدایت تنها به دست توست. اگر هم تلاشی می کنم و حتی ثبتش می کنم نه برای این است که بگویم من کاری کرده ام و موثر بوده ام. نه! بلکه برای این است که بگویم: خدایا! نگاه کن! من نهایت تلاشم را هم که بکنم همین است. عقلم بیشتر از این نمی رسد و توانایی هایم بی نهایت محدود است. این اوج اضطرار من است. ایتام آل محمد صلوات الله علیه را خودت هدایت کن. یا هادی من استهداه!