سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

دردانه حسین (ع)

عشق آن است که سخت ترین چیزها را برایت آسان کند. چیزی سخت تر از دیدن تلاقی لطافت و تیغ! سرخی شفق در آسمان پهن می شد.حسین آماده آخرین نبرد بود. چیزی جز جان برایش نمانده بود تا در راه خدا قربانی کند. وداع کرده بود با زنان و کودکانی که در خیمه ها بودند. اما دلتنگ نوزادش بود که هنوز بوی هم نفسی خدا را می داد. دیدن نوزاد دلتنگ ترش کرد. تشنگی، کودک را بی تاب کرده بود. کودک را روی دست بلند کرد. به امید آن که حضورش، مثل آذرخشی یک لحظه تیرگی را بشکافد و حقیقت را نشانشان دهد. شاید کسی از دشمنان، به اندازه ی جرعه ای آب که به تشنگی او ببخشد، نور بپاشد در دل سیاهی. ناگهان اما لشکر تاریکی نشانه رفت آخرین ستاره ی کوچکی را که بر مدار خورشید می گشت. حسین (ع...
25 آبان 1392

امان از دل زینب (س)

وقتی اولین جمله ی پسر تقریبا سه ساله ات بعد از بیدار شدن، این باشد که بابا کجاست؟ وقتی توی روز کلی از انرژیت صرف جواب دادن و پرت کردن حواس پسر باباییت بشود، وقتی دیگر نمی دانی در جواب «بابا کی میاد؟»، «بابا کجا رفته؟»، «بابامو می خوام.» چه کار کنی و چه بگویی، دیگر خوب می فهمی با این چند کلمه ساده چه روضه ها که نمی شود خواند. "بابا کجاست؟"
16 آبان 1392

آلاء بهشتی

امروز صبح در خانه را که باز کردم، بوی باران پاییزی شامه ام را پر کرد. با آرامشی که برای خودم هم نامأنوس بود، راه افتادم. *** روزی که برای اولین بار صدای قلب جنین تازه ام را شنیدم، روز ازدواج حضرت امیر و حضرت مادر (ع) بود. این را وقتی یادم آمد که داشتم از در سونوگرافی می آمدم بیرون. برایم خیلی جالب بود. این که ثمرات کوثرگونه آن ازدواج آسمانی، بعد از قرن ها هنوز ادامه دارد و من حالا محمل خلق یکی از این ثمره ها هستم. مثل وقتی که خانم سونولوژیست گفت اوضاع نرماله، خدا را شکر کردم و سوار ماشین شدم. توی راه خانه فکر دیگری سراغم آمد. از خودم می پرسیدم اگر آن خانم چیز دیگری می گفت، اگر بعدا بفهمم اوضاع نرمال نیست، اگر بچه ای به دنیا بیاید که .....
6 آبان 1392

در پناه بانو

خدای من! چه کیفی داره که هر وقت دلت تپید و چشمات هوس یک گنبد طلایی کرد، بتونی دست پسرهات رو بگیری و سر کوچه سوار اولین ماشین بشی و جلوی در حرم پیاده شی! خدایا ممنونم به خاطر تمام نعماتی که بی هیچ استحقاقی به من ارزانی کردی. پ. ن: ما بالاخره جمعه گذشته طی یک روز بسیااااار سخت و طاقت فرسا اسباب کشی کردیم ولی خدا رو شکر، همه چیز به خیر گذشت. و الان در یک سوییت در جوار بانو در آرامش دوست داشتنی قم، زندگی می کنیم و منتظریم تا خانه جدید آماده بشه. عوارض بارداری داره سخت خودش رو غالب می کنه. سید علی داره سعی می کنه با مدرسه جدید خودشو وفق بده. محمد حسین فکر می کنه اومدیم مسافرت و همش دوست داره بریم حرم. فعلا نی نی منتظره تا مامانش وقت کنه و بره س...
12 مهر 1392

دعبلانه

دیشب خواب دیدم. خوابی که بوی رهبرم را می داد. جمعی از سپاهیان توی یک فضای خیلی بزرگ جمع بودند. من داشتم برای حضرت آقا شعر می خواندم و مداحی می کردم. وقتی بیدار شدم حس خوبی داشتم. خیلی خوب. و در طی روز این سؤال برام بود که چرا سپاهی ها؟ تا این که شب تو اخبار دیدم امشب آقا با سپاهی ها دیدار داشتند. مامان می گویند حضرت آقا در خواب، نماینده امام رضا (ع) هستند. امروز من عیدی ام را گرفتم. اگر امام مهربانم فقط به منزله مداح خودشان قبولم داشته باشند، اگر بتوانم دعبلانه از دست مبارکشان صله بگیرم،.... من امروز عیدی ام را گرفتم امام مهربانم! ممنون!
27 شهريور 1392

یک سر و هزار سودا

به همه ی همراهان و دوستان نازنینم سلام می کنم و عذر می خواهم بابت نبودن هام. کارتن کردن وسائل با دو تا وروجک که می خواهند از توی همه کارتن ها سر در بیاورند را با اجاره دادن خانه جمع کنید و بگذارید کنار عوارض بارداری و مهمانی های پشت هم و استفاده حداکثری از حضور یک ماهه خواهرم و دخترش، تازه تمدید اینترنت هم مسئله دیگری است که به خاطر نقل مکان فعلا منتفی است. فکر کنم عذرم را موجه می کنید. نه؟
26 شهريور 1392

زیر سایه خدا

و خدای بزرگم من را لایق دانست برای هدیه ای دیگر از سمت مهربانی اش. تا فرزندی دیگر از نسل نور را در درونم پرورش دهم. تا بهانه ای داشته باشم برای درخواست نگاهی از امام عصرم. تا باز نگاهی کنم به خودم. فرصتی داشته باشم برای پاک شدن. الحمدلله رب العالمین!
6 شهريور 1392