سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

آلاء بهشتی

1392/8/6 5:37
نویسنده : مامان پسرها
458 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح در خانه را که باز کردم، بوی باران پاییزی شامه ام را پر کرد. با آرامشی که برای خودم هم نامأنوس بود، راه افتادم.

***

روزی که برای اولین بار صدای قلب جنین تازه ام را شنیدم، روز ازدواج حضرت امیر و حضرت مادر (ع) بود. این را وقتی یادم آمد که داشتم از در سونوگرافی می آمدم بیرون. برایم خیلی جالب بود. این که ثمرات کوثرگونه آن ازدواج آسمانی، بعد از قرن ها هنوز ادامه دارد و من حالا محمل خلق یکی از این ثمره ها هستم. مثل وقتی که خانم سونولوژیست گفت اوضاع نرماله، خدا را شکر کردم و سوار ماشین شدم. توی راه خانه فکر دیگری سراغم آمد. از خودم می پرسیدم اگر آن خانم چیز دیگری می گفت، اگر بعدا بفهمم اوضاع نرمال نیست، اگر بچه ای به دنیا بیاید که ...، باز هم می توانم شاکر باشم؟

سخت بود که جواب منفی خودم را بپذیرم.

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا این قضیه توی ذهنم حل و فصل شود اما مثل خیلی قضایای دیگر، وقتی نتوانستم خودم را قانع کنم، این قضیه هم رفت توی صندوق خانه ذهنم؛ کنار بقیه.

***

بعد از روز عید شرایط طوری شد که فهمیدم دیگر نباید امیدی به ادامه بارداری داشته باشم. اما دستور پزشک این بود که ٤٨ ساعت صبر کنم و دوباره سونوگرافی انجام شود تا نتیجه قطعی مشخص شود.

این ٤٨ ساعت فرصت خوبی بود تا "قضیه"ام را از صندوق خانه بکشم بیرون. گرد و خاکی که رویش نشسته را پاک کنم و بیفتم به جانش. توی ذهنم؛ سر سجاده؛ کنار کتاب خدا.

***

امروز صبح، باران پاییزی همراه با برکت دیگری بر من نازل می شد. آرامش و رضایتی که می تواند جای خالی هر چیزی را برایم پر کند.

الحمدلله رب العالمین علی کل حال!


پ.ن: از همه ی دوستان عزیزم که توی این مدت کلی لطف کردن و جویای حالمون بودن، ممنونم. همتون رو دوست دارم و دعاگوتونم کنار بانو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

طیما
5 آبان 92 23:14
قربون اون دلت برم ...


*:
ادخلوها بسلام ...
6 آبان 92 8:36
شنیده ام که آنها درب بهشت در انتظار مادر و پدرانشانند تا با هم داخل شوند.

به صبر و توکلتان غبطه می خورم.


ممنون! چقدر قشنگ بود.
می دونید؟ حس می کنم این تازه وظیفه شاکر بودنم رو سخت تر می کنه. دعا کنید از پسش بربیام.
نیلوووووووو
6 آبان 92 20:57
سلام گلم، پیام قبلیمو غورت داده گلم الآن خوبی؟ بمیرم برای دل مهربونت امروز همش داشتم به اون حدیث پیامبر سلام الله علیها فکر میکردم که فرمودند ... من به جنین های سقط شده شما هم مباهات میکنم... ان شاءالله نی نی نازنینت به زیبایی بیان قرآن که دوست عزیزمون توو کامنت قبلی گفتن در ورودی بهشت منتظرون باشه
سلام نیلو جان!
ممنونم عزیزم!
این آیه است یا روایته؟
دوست دارم منبعش رو بدونم.
مامان پسرا
7 آبان 92 1:25
سلام عزیز دلم.دلم برات خیلی تنگ شده.از نی نی چه خبر؟؟؟




سلام عزیز! ممنون!

شمام مامان پسرایی؟

خبرا رو که گفتم دیگه!


Yy
7 آبان 92 3:19
يني ني ني رفت بانو؟(


بله! اسمشو گذاشتیم سیدمحمدهادی و بین حرم و جمکران دفنش کردیم.
خاله زهرا
7 آبان 92 3:49
دل من آنجا گير كرده ، پيش آغوش خواهرانه ات ، كاش ميتوانستم براى دقيقه اى محكم ميفشردمت ،اشكهايم جاريست ، دعاگويت هستم صبور ِ من ، تو كه اسوه ات هميشه خانم هم نامت بوده ، و اين بار باز سرافراز بيرون ميايى
مواظب خودت باش
الخير فى ما وقع



موقع نوشتن همش حواسم پیش تو بود. اصلا دوست نداشتم ناراحت شی ولی چه کنم؟
تلفنتو که جواب نمی دی و اوضاع اینترنتم که روبراه نیست.
دعام کن خواهر گلم! دلم خیییییلیییییی براتون تنگ شده.
سارای من خوبه؟
رضوان
7 آبان 92 16:06
ای وای من!

اومدم حضوری حال و احوال نی نی رو بپرسم، دیدم چه روزهای سختی رو گذروندی عزیزم ...

من همون وقت که کامنتت رو خوندم، برات خیلی دعا کردم. میدونی که چقدر نی نی ها رو دوست دارم. کوجولوی شما که از نسل پر برکت سادات بود، دیگه عزیزتر ...

نمیدونم چی باید بگم و اصلا آیا چیزی میشه گفت؟ ...
فقط امیدوارم خدا دوتا گلپسرت رو برات نگه داره و این اندوه رو با شادیهایی که از بالیدن و آقا شدن و به ثمر رسیدن اون دوتا میچشی، برات جبران کنه ...




ممنون رضوان جان از دعاهای قشنگ قشنگت!
خدا گل دخترای شما رو براتون حفظ کنه و نور چشمتون قرار بده!
بیوتن
7 آبان 92 16:24
خواهر جونم

ناراحتم بابت ناراحتیت و خدا رو شکر می کنم بابت صبوریت

من شب عید غدیر خواب دیدم خدا دختری به شما هدیه داده. اسمتو نوشته بودی مامان پسرا و یه دونه دختر...

دلم می خواس میتونستم چیزی بگم که یه خورده شاد بشی ولی بلد نیستم آخه ما از ازل روضه خون بودیم. فقط بگم خاندان ما از این تجربه ها زیاد داره. محسن هم سومین پسر مادرم بود...

و علی اصغر سومین پسر جدم...

ماجرایی دارد این سومین پسر در خاندان ما..




سلام دوست جونم!

چه خواب جالبی دیدی!

و چه تعبیر زیبایی! اشکمو در آورد.

تو این چند روز خیلی به این بزرگواران فکر کرده بودم اما این تعبیر یه چیز دیگه بود. ضمن این که دیشب فهمیدم نی نی پسر بوده.

ممنونم عزیزم!


مامان حسین
8 آبان 92 0:33
سلام خیلی خیلی ناراحت شدم .اجر شما با خانم فاطمه زهرا.امیدوارم خدا بزودی زود یک نی نی خوشگل به شما عطا کنه و دل ما از شنیدن خبر زیادشدن فرزندان حضرت فاطمه روشن بشه




سلام عزیزم! شما خوبین؟

خییییلی ببخشید که این مدت نتونستم جواب کامنتاتو بدم. انشاءالله سر فرصت راجع به قم برات می گم.
خیلی ممنونم مامان حسین جون از دعاهای خوبت!

حسین جانو ببوس!

(آخ که این اسم شیرین دم محرم آدمو هوایی می کنه بد جور!)


سارا مامان علیرضا
8 آبان 92 8:21
سلام
خدای من نمی دونم چی بگم

صبوری رو از اون خانواده مبارک و پر برکت به ارث بردید

روحیه شاکر بودنت ستودنیست

راستش چون صفحه نظرات روی صفحات اومده بود اول اونو خوندم و کلی متعجب شدم
و با پیغام بیوتن اشک ریختم
چه تعبیر زیبایی بود در مورد سومین پسر

ان شاله ذریه زهرا در خانواده شما ادامه داشته باشه


سلام سارا جان و ممنونم از همه محبت هات!
شرمنده که اون روزا که اومدین قم من کامنتا رو نخونده بودم. انشاءالله دفعه بعد که خواستین بیاین حتما خبرم کن!
خدا علیرضا رو براتون حفظ کنه و نور چشمت باشه!
موهبت
8 آبان 92 11:38
عزیزم
نمیدونم چی بگم.از جوابی که رضوان به کامنتت داده بود یه حدسایی زدم ولی فکرشو نمیکردم قضیه اینقدر جدی باشه.
انشالا به قول دوستمون درب بهشت دستشو بگیری توی دستت و با هم وارد بشین
صبر تو به توفیق خداست. خدارو شکر خانم مهربون دوست داشتنی


سلام دوست گلم!
صبر تو به توفیق خداست...
چقدر داشتن دوستایی که این جمله های قشنگو به آدم بگن، خوبه!
زینب م
8 آبان 92 15:39
سلام خواهر
آخی خبر نداشتم پس شما یکی و در بهشت گذاشتید منتظرتون بمونه...
ان شاالله که حضرت رسول چندتا چندتا عوض جای خالیشو بده...
خدارو شکر که شاکرید
برای ماهم دعا کنید...
کی بریم زیارت آبجی؟


سلام زینب خانوم!
محتاجم به دعای خیر شما دوستای خوبم شدیدا!
راستش هنوز تهرانم پیش مامان اینا تا یه کم حالم جا بیاد. اول هفته دیگه ان شاءالله قمم. گفتم ببینم پایه این تا بعد قرارشو بذاریم.
مامان حسین
9 آبان 92 0:19
در روایات اومده فرزندان سقط شده دم در بهشت می ایستند و متظر پدر مادراشون تا با هم وارد بهشت بشن و پا میکوبن و میگن تا اونها نیان ما وارد نمیشیمشما هم محمد حسین گلت رو ببوس امیدوارم حسین هامون حسینی باشن و از یاوران مهدی عجhttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile_thum/25.gif


ممنونم عزیزم!
هم اندیش
9 آبان 92 9:01
سلام عزیزم
از وقتی شنیدم این اتفاق برات افتاده فقط دعا کردم برا دلت...
الان تازه باورم شد
اشک امونم نمیده
من کلی خوشحال بودم و به این عزیز دل و ام البنین بودنت دل بساه بودم که حالا توهم مث مادر عزیز ساقی داری پسر دار میشی؟
خدا رو شکر مه خودت در صحت کاملی خدا رو شکر که 2 تا گل پسرت خوبن....خدا رو شکر همسرت سایه سرته...
اینروزا منم حالم خوب نیست...
برام دعا کن
خوشحالم که هنوز مث کوه محکمی هرچی نباشه تو به مادر ام البنین رفتی...حتی الانم مث ایشونی....فکر سربازی برا امام زمانت و بنده بودنت در پیشگاه حضرت حق هستی...
مواظبخودت باش
ما رو از خودت بیخبر نذار عزیز


سلام خانومی!
چرا حالت خوب نیست؟
کاری از دست ما برمیاد؟
من با داشتن همچین دوستایی ایمانم به اینکه ماها رو از یه گل آفریدن زیادتر می شه. شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا.
ممنون از همه ی مهربونی ها و هم دردی هات!
می دونی؟ اصلا برای حرفم دلیل و سندی تو ذهنم نیستا ولی اول ناراحت بودم که قطعا من لایق پرورش سرباز امام زمان نبودم و نیستم. اما بعد دیدم همین الان بلاهایی که ما نمی دونیم ایشون رو احاطه کردن.
اگر این کوچولو رو همین الان که پاکه و هنوز به دست من و امثال من از معصومیتش کم نشده، همین الان برای سربازی و فدایی شدن انتخاب کرده باشن چی؟
نمی دونم اما فکرش آرومم کرد.
انشاءالله تو هم بیا خبر خوشحالیتو بهم بده.
خاله زهرا
9 آبان 92 19:03
زينب يعنى پسر بود عزيز دلم
عشقاى من چطورن ؟ على ناراحت نيست ؟ باورت نميشه براى هيچ كى به اندازه ى على دلم تنگ نشده حتى خودت


فدات شم عزیییییزم!
اتفاقا همین الان فهمیده بود. یعنی آقای باباش زمینه سازی کرده بود منتها چون با شوخی و خنده بوده،جدی نگرفته بود. منم ئاشتم فکر می کردم چه جوری بهش بگم.الان علی محمد بهش گفته بود.خییییلی ناراحت بود. کلی تو بغلم گریه کرد. می گفت آخه علتش چی بوده؟ چرا؟
من به آقامون گفته بودم خانواده ما 5 نفره!

و باورم می شه تو سیدعلی رو بیشتر از من دوست داری!
ولی من که این دفعه دلم برای خودت بیشتر تنگ شده.
سارای عشقمو حسسسسسابی بچلون. وای! وای! هیچی هم نمی گه هر چی محکم بغلش کنی عزیزمو.
به حسین آقا سلام زیاد برسون!
زهرا مامان
10 آبان 92 1:15
سلام مامان پسرا جونم
نمیدونین وقتی فهمیدم یه نی نی دیگه تو راه دارین چقدر بهتون افتخار کردم، چون خیلی شجاعت میخواد، الانم با این آی کیوی ضعیفم از کامنت بچه ها فهمیدم اوضاع از چه قراره...
نمیدونم چی بگم، گفتنیا رو دوستان گفتند، منم تو غمتون، تو شادیتون و...همه جوره شریک بدونین.


علیک سلام گلی!
ممنونم از همدلی ت!
شایدم من مبهم نوشتم؛ نه؟
بوس برای فاطمه کوچولو!
مامان حسین
11 آبان 92 5:59
سلام زینب جان .دیروز با خودم فکرمیکردم اسم شما زینبه؟؟امروز دیدم درست فکر کردم.حالتون بهتره؟؟همسایه ما هم مثل شما نی نی سقط کرد بعد از سه ماه خدا بهش یک دختر ناز داد .خیلی به خاطر سید علی ناراحت شدم.همیشه شما برای من الگو بودی و شما رو که دیده بودم سومی رو باردارید به خودم فهمونده بودم که دوره زمونه عوض نشده و هنوز هم افرادی هستند که به اعتقاداتشون پایبندن اگر چه سختیهای زیادی رو متحمل بشن.خانم دکتر عباسی میگفتن برای اینکه خدا بهتون فرزند خوب و همسر خوب بده امام رضا رو واسطه قرار بدید منم 29 ابان اگر خدا بخواد عازم مشهدم از امام مهربان برای شما طلب فرزندان صالح میکنم.اگر قابل باشم








سلام عزیزم! ممنونم گلی! خیلی به دعای خیرت در جوار امام مهربان محتاجم.



راستی! کاش می شد یه جوری مطالب این کلاسای خانم عباسی رو که دارین می رین به ما هم می گفتین.

خاله زهرا
11 آبان 92 6:42
واى زينب يه اتفاق باحال امروز افتاد فردا بزنگ به فيس تايم بگم برات
مامان فاطمه کوچولو
11 آبان 92 8:38
سلام مامان عزیز:

پيامبر اسلام صلي‌الله عليه واله و سلم فرمود: «تناكحوا تناسلوا تكاثروا فاني أباهي بكم الأمم يوم القيامهْ و لو بالسقط»
ان شااللله خودت و نی نی کوچولو با عث مباهات پیامبر بشین.


فکر کردن بهشم لذت بخشه!
ممنون عزیز!
فاطمه بهار
11 آبان 92 12:13
سلام

من و بگو با چه ذوقی اومدم...

اصلا با چه ذوقی منتظر بودم جاگیر بشین و بتونم باهاتون حرف بزنم...

اصلا با چه ذوقی وقتی تو قم دنبال خونه میگشتیم همش به فکر شما بودم...

اصلا با چه ذوقی همش خودم و با شما مقایسه میکردم و گوش خودمو میپیچوندم...

هیییییییییییی

ایشالا بهترینها براتون پیش بیاد....


سلام گلی!
دارین میاین قم؟ خونه گرفتین؟
راستش عمل به اون حدیث حضرت امیر(ع) خیلی سخته که آدم با خوشی ها خوشحال و با سختی ها ناراحت نشه. کاش بتونیم!
زینب م
12 آبان 92 9:58



سلام عزیز!
خیلی هم خوووووب! من چادرم ... رو هم می بینیم.
هر وقت شما بگین میام انشاءالله!
راستی من دهه اول می خوام برم برنامه حاج آقا میرباقری تو فیضیه. شما ساعتشو می دونی؟
مامان پسرا
12 آبان 92 17:49
فاطمه بهار جان! همین جا برات بنویسم؟ نمی تونی ایمیلتو بدی؟ حالا کلا بگم که ما هم خییییلی گشتیم. انگار موردی که بنگاهی اجاره بدن کمه. این برداشت شخصیم بود. و به قول شما موارد نه چندان خوب زیاد. چون ظاهرا قوانین شهرداری برای خانه سازی این جا خیلی با تهران فرق داره.
مامان علی
12 آبان 92 21:07
سلام عزیزم خیلی ناراحت شدم خیلی وقت بودمنتظرخبری ازنون بودم وببینم کی میایید قم آخه منم قمم وغریب اغا میرید حرم ماراخبرکنیدبیام باشمااشنا بشیم وخوشبخت میشه بپرسم کدوم محله ساکنید؟


سلام خانومی!
ممنون از لطفتون!
چه جوری قرار بذاریم؟
مامان حسین
13 آبان 92 0:07
سلام زینب جان .سی دی کلاس ها رو سعی میکنم ازشون بگیرم و به دست شما برسونم.


وای! عزیزم! خیلی لطف می کنی! ممنون!
مامان علی
13 آبان 92 10:38
سلام عزیزم هرجور شما بگیدقرار می ذاریم البته من پسرم 18ماهه هست وباید وقتمو تنظیم کنم


باشه حتما! انشاء الله
هماهنگ می کنیم.
فقط چه جوری؟
زینب م
13 آبان 92 20:18
خصوصی ها میاد عایا؟
پرواز آسمانی
14 آبان 92 23:25
سلام!

از دیدن این متن خیلی متاسف شدم و متاسف تر که کاری از دستمون بر نمیاد.



اما از اینکه فامیل شدیم بسی این شکلی هاییم



میگم خوب شد ما از قم رفتیم بیرون همه دور هم جمع شین شماها! بساط غیبتتونم که بزنم به تخته به راه بوده اونم تو حرم!



خونه رو هم هم به بنگاه هم به سوپری های محل ملت هم به همسایه ها و فامیلا و هم به آرایشگاههای زنونه میسپارن ملت

سلام! ممنون از محبتت!
راست راستی دنیا بدجوری کوچیکه ها! می بینی؟
ما هم مشعوف گشتیم از این خویشاندی!!!
به فاطمه بهار می گم بره از سوپری هام بپرسه!!!
به فامیلای ما سلام برسون.
هوای همو داشته باشین تو غربت خواهر!!
فاطمه بهار
15 آبان 92 10:28
سلام

ایمیلم براتون رسیده آیا؟

بعععله! فکر کنید به همسری بگم بره از سوپری های قم سراغ خونه چه شکلی میشه!!


سلام گلی!
بله رسیده. اگر اهل و عیال بذارن، برات ایمیل می زنم.
ببخش دیر شد!
مادر منتظر
15 آبان 92 12:03
سلام مامانی گل و دوست داشتنی پسرا

از شنیدن اتفاقی که برای نینی تو راهی افتاده واقعا متاسف شدم عزیزم.

خیلی ناراحت شدم ولی مطمئنم که شما خیلی صبور و قوی هستین و همچون خانم حضرت زینب صبوری رو پیشه میکنین گرچه میدونم که از دست دادن فرزند چیز کمی نیست .

ولی با اومدن محرم و این اتفاقی که در آستانه اون براتون افتاده من رو بیشتر یاد علی اصغر و حضرت محسن انداختین . امیدوارم که کوچولوتون همنشین اون عزیزان باشه و مطمئنم که هست و مطمئن باش که حتی از دست دادن این موجود پاک و معصوم هم در زندگیت برکاتی رو به همراه خواهد آورد که بعد ها درکش میکنی دوست خوبم.

من هم سه سال پیش در ماه صفر خدا پسری بهم داد که اسمش رو مهدی گذاشتم و بعد از به دنیا اومدنش در آخرین هفته ماه صفر , وقتی همش دو روز از تولدش میگذشت به آسمون پر کشید .

هر وقت محرم و صفر میاد بیشتر یادش توی دلم زنده میشه ولی از دست دادنش با همه داغ سنگینی که بر دلم گذاشت برکتهای زیادی رو هم شامل حال زندگیم کرد.

عزیزم از خدا برات بهترینها رو میخوام.
به وبلاگ ما هم سری بزن که حضورت توی وبلاگمون خوشحالم میکنه.گرچه تا به حال کامنتی ازت نداشتم و همیشه از این بابت ازت دلخورم.




سلام عزیزم!
خیلی ممنون از لطفت!
چقدر سخت بوده اون اتفاق غم انگیز! ولی چقدر خوب حکمتش رو درک کردی!
واقعا شرمنده ام. خیلی بهتون سر زدم اما نمی دونم هر بار نشده چیزی بنویسم. حتما این دفعه مزاحمتون میشم!
هم اندیش
15 آبان 92 16:17
سلام
گلم این شبها بیادتم
ما رو فراموش نکن
محتاج دعاتم


سلام خانومی!
ممنونم!
محتاجیم به دعای خیرتون و البته دعاگو!
نسرین
17 آبان 92 20:12
سلام عزیزم....خیلی ناراحت شدم
هیچی نمیتونم بگم


سلام خانومی!
ممنون عزیز!
مشکاة
18 آبان 92 7:16
سلام، منم از خوندن داستان نی نی تون خیلی ناراحت شدم، میدونم که میدونی حکمت داره...میدونم که میدونی خودش میده و خودشم میگیره...همه رو همه رو میدونم که میدونی...برا همین فقط اومدم که بگم منم برات غصه خوردم، آخه میدونی...ما خانوما، بعضی وقتا همین که بدونیم یکی دیگه تو دلش داره غصه ی ما رو میخوره، همین، ما رو آروممون میکنه...امیدوارم منو هم بعنوان یکی از دوستات، توی این غصه ی رازآلود شریک بدونی...پایدار باشید


سلام عزیز! ممنون از همدلی هات!
به دعای خیرت هم همین اندازه محتاجم!
سیده فاطمه
20 آبان 92 8:58
مگر می شود زینب باشی
و در عزای حسین
مادرِ پسری بهشتی نباشی؟..


السلام علی قلب زینب الصبور..
سلام بر قلب شما نیز هم..
مامان پسرها
پاسخ

سلام عزیز!
همین اسم خانم آرامش بخشه. خانمی که عظمت روحش درک نشدنیه. کاش قطره ای از اون دریا رو به ما هم بدن. کاش دست آرامش بخش امام زمان مان روی سینه های ما هم قرار بگیره. ربنا افرغ علینا صبرا.
راستی!
شما مامان علی هستی؟
سیده فاطمه هم مدرسه ای خودم؟
سیده فاطمه
22 آبان 92 8:04
آره عزیزم مامان علی دختر رز
مامان پسرها
پاسخ
خوش اومدی خانومی! التماس دعا این روزها!
موج آبی
22 آبان 92 20:43
سلام . خانومی تو وبلاگ رضوان جان دیدم نوشته بودی کتابی در مورد شهید عماد مغنیه نوشتین .من یک سری مطالب پراکنده قبلا در موردشون خونده بودم . دوست داشتم مطالب کاملتر و منسجم تری بخونم اگه ممکنه اسم کتابتونو بگین لطفا ... بابت قضیه کوچولوی سفرکرده ات هم همدردی مارو هم بپذیر خواهرم!
مامان پسرها
پاسخ
سلام عزیز! ممنون از لطفت! این کتاب جلد 14 از یک مجموعه 14 جلدی به نام زبرالحدید است.مال انتشارات الهدی.