سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

زیر سایه خدا

1392/6/6 22:25
نویسنده : مامان پسرها
757 بازدید
اشتراک گذاری
و خدای بزرگم من را لایق دانست برای هدیه ای دیگر از سمت مهربانی اش. تا فرزندی دیگر از نسل نور را در درونم پرورش دهم. تا بهانه ای داشته باشم برای درخواست نگاهی از امام عصرم. تا باز نگاهی کنم به خودم. فرصتی داشته باشم برای پاک شدن. الحمدلله رب العالمین!
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

نسرین
7 شهریور 92 1:02
مبارکه.....هیییی به سومی رسیدی....من هنوز نگران آوردن دومیم.....موندم با حال بد چطو ی جوجه رو مدیریت کنم....شما چکار میکنی


ممنون! جوابتونو تو جمع آسمونی دادم عزیز!
هم اندیش
7 شهریور 92 12:13
سلام
مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارکه
هورااااا


سلام! ممنون دوست خوبم!
موهبت
7 شهریور 92 12:14

مبارکهههههه
از اونجایی که دیر به دیر به مادران اسمانی سر میزنم، خبر نداشتم
اینجا رو خوندم بعد اونو دیدم
انشالا نور چشمتون بشه فرزند سومتون



ممنونم خانومی! با دعای خیر شما!
مامان حسین
7 شهریور 92 16:00
از صمیم قلبم خوشحال شدم.میتونم بدونم متولد چه سالی هستید؟حالا که میرید قم دست تنها سختتون نیست با محمدحسین جان؟یادتونه میخواستیم با هم در رابط با چند فرزندی و موانع و ابهامات ذهنی مامانها یک جایی رو راه بندازیم ؟؟این هدف ما چقدر زیبا در وبلاگ مادران اسمانی ظهور پیدا کرد.خیلی از نظر فرهنگی و ترویج دین اهمیت دارهخوش به حال شما که عمل کننده بودید و فقط صحبتش نکردید برای عامل شدن ما هم دعا کنید


ممنون عزیز! من ۶۲ ای هستم.
بله! فکر کنم اونجا بتونیم خوب این بحثو پرورش بدیم.
سارا مامان علیرضا
7 شهریور 92 16:15
سلام باز هم تبریک فراوان

باز هم میگم انشاله دوقلو دختر بیاری
من عاشق دوقولو ام
ولی یه وقت واسه من از این دعا ها نکنی ها خواهر
من هنوز تو راضی کردن دومی موندنم
اگه یه وقت همسری راضی بشه بعد بفهمه دوقلو سکته رو زده

راستی منتظر نظرات مثبتت در مورد موضوع مطرح تو جمع اسمانی هستم


سلام خانومی! ممنون از محبتت!
البته فکر کنم ما در اعقاب و اجدادمون از هیچ طرفی دوقلو نداشته باشیم!
مگر دعای شما دوقلوش کنه!:d
سعیده
7 شهریور 92 16:42
ای جانم! عزیزم چشم ما روشن، یعنی همچین تو ماه رمضون خونه فاطمه کوچولو منو در مظان اتهام گذاشته بودین که خودمم داشت باورم میشد خبریه واسه خودم!!!!

خیلی برات خوشحالم عزیزم! زود تند سریع بگو چند وقته؟ کی ؟ کجا؟ چی؟بدو بدو


ممنوووونم دوست جونم!
من داشتم دنبال شریک جرم می گشتم اون موقع!
الان ۴ هفتمه فقط!
سعیده
8 شهریور 92 6:12
ای جانم، به سلامتی. قربون اون دل کوچولوت که بند و زود آب مبدب و حرف توش نمیمونه!!!!
انقدم اینجا دختر دختر نکنین ملت!!! بایدم مثه بچگیامون یواشگی در گوش خدا بگیم که بشه!!!! ایشالا پر خیر باشه حضور این در مکنونت.


ههههههه! آره بابا! من تحمل ندارم چیزی رو تو دلم نگه دارم! ( آیکون خجالت و حیا و قرمز شدن).
در مکنون! خیلی قشنگ بود. دوستش داشتم.
واقعا الان فقط منتظرم ببینم خداجون برام چه نقشه هایی کشیده! دختر یا پسر؟ هر چه از دوست رسد نیکوست.
مامان حسین
8 شهریور 92 17:47
من از حالا لحظه شماری میکنم برای روز سونو گرافی شما.راستی من بیمارستان میلاد زایمان کردم خیلی راضی بودم اگه دوست داشتی پرونده باید تشکیل بدیداصلا هزینه نکردم به غیر از اتاق خصوصی که خودم خواستم


عزیزم! من چون دارم می رم قم شرایطم معلوم نیست. البته فعلا رفتم پیش دکتر خودم. ممنون که به فکرم بودی.
هم اندیش
9 شهریور 92 11:14
سلام

عزیز یه سوال شما با سونو گرافی موافقید ؟

بنظر من سونو همون ابزار جدیده غربه که ما رو میخواد جلوتر از خدا ببره نعوذبالله

یعنی لذت موقع تولد که بدونی چیه بچت و اون لحظه متوجه لطف خدا بشی رو جلو میندازه

یه جورایی تو حرف نمیگنجه فکرم

امیدوارم متوجه شده باشید

چکنم که زبان الکن هس

راسی داعا گوتونم مشهد انشاالله




سلام گلی! سلام ما رو با امام رئوف برسونین!

راستش من خودم دوست دارم بدونم چون به شدت رابطه روحی ایجاد می کنم با جنین و دونستن جنسیتش به عنوان بخشی از هویتش به برقراری این رابطه و نوعش کمک می کنه. البته اگه کسی دلش طاقت بیاره صبر کنه به نظرم جالبه!


...
10 شهریور 92 11:15
سلااااام

هورااااااااااااااااااا

من باید اینجا بفهمم؟

قربون همتون بشم[گل




سلام!

دیدین بالاخره لو رفتین!


مادر منتظر
10 شهریور 92 11:38
بهتون تبریک میگم خانومی
انشاالله خدا براتون حفظش کنه و کوچولوتون رو , و صحیح و سالم به دنیا بیاد .
من وبلاگتون رو لینک کردم و بارها به وبلاگتون اومدم و از مطالبش استفاده کردم
دوست دارم شما هم سری به ما بزنید گرچه میدونم با سه تا بچه مشغله زیاد دارید ولی من منتظرتون هستم
موفق باشید


سلام عزیز!
خیلی خوشحالم که نوشته های ناقابل منو می خونی. و از دعای خیرت هم ممنونم!
راستش تا حالا چند بار بهتون سر زدم ولی فکر کنم کامنت نذاشتم. بازم میام انشاءالله!
مه طلا
10 شهریور 92 21:22
سلام
مبارک باشه
ایشالا صالح و سالم باشه



سلام! ممنونم!
نیلوووووووو
11 شهریور 92 2:10
سلام عشقم، آخه چرا من اینقدر دیر رسیدم الهی قربون اون دل پاکت برم که اینقده معنویه که خدا ظرف وجودیت رو برای پرورش نسل سادات اینقدر پربرکت کرده. خدایا به این رفیق خیلی خیلی خیلی عزیز ما نسل طیبه سالم و صالح عطا بفرما، ان شاءالله خودت و ذریه ات از تابعان و سربازان درجه یک مولا صاحب الزمان باشید


سلاااام عزیزم! مهم اینه که همیشه تو قلب ما هستی!
ممنووووونم از دعاهی قشنگ قشنگت!
انشاءالله خدا به تو بهترین ها رو بده!
دعا کن لایق این الطاف الهی باشم و بتونم شکرشو به جا بیارم.
تارا
12 شهریور 92 1:30
سلام خواهر جان
شما که اینقدر توفیق دارید، ما را هم دعا کنید تا شاید روزی روزگاری شرایطمان جور شود و عروسی بگیریم و بعدش هم اگر عقیم نبودیم! بچه دار شویم. دلم غنج می رود وقتی مادرانه های مادران را می خوانم. البته پشت بندش الله اکبر لاحول و لا قوة الا بالله را هم می گویم تا خدای نکرده تحفه ام چشم زخم نباشد برایتان...
دنیای شما جور دیگری است البته. کار می کنید برای دینتان از آن طرف هم خدا نعمت را تمام کرده برایتان. تا همین لحظه خواستم به عنوان مصداق نعمتهایتان بگویم خانواده خوب و مذهبی و پولدار و فرهیخته و هوش و استعداد و همسر شایسته و سطح بالا و فرزندان باهوش و بانمک و...و بعدش هم یک جورهایی ناشکری اش را کنم که کلی از همین چیزها را به ما نداده و شاید بنا ندارد که بدهد اما همین که به قلمم(کیبوردم) آمد که "خدا نعمت را تمام کرده برایتان" دلم لرزید و یاد آیه الیوم...افتادم..
من گفتم نعمت را تمام کرده برایتان اما انگار نظر خدا جور دیگری است: نعمت را تمام کرده برایمان...هرچند که پول نداریم عروسی کنیم، هر چند که خیلی هم خانواده ایده آل نداریم، هر چند که شوهرم...، هرچند که ...
دعا کنید خدایی که نعمت را در حقمان تمام کرده قدرت فهمش را هم بدهد تا این همه ناشکری نکنیم..تا با دست خودمان هیزم نفرستیم برای عذاب شدیدش که درانتظار کفران نعمت کننده هاست
دعا کنید...

سلام عزیز!
امیدوارم برگردی این جا تا حرفامو بخونی.
من تو توضیحات کنار وبلاگم نوشته ام که فقط از شیرینی ها می نویسم هر چند می دانم خدای مهربانم مرا غرق نعمت های بی شمارش کرده بی هیچ استحقاقی. اما بدونید شرایط من اون جوری که شما فکر می کنید هم نیست. مطمئن باشید من هم مشکلاتی توی زندگیم داشته و دارم که خیییلی باهاشون درگیر بوده و هستم. شاید گاهی نفس و شیطان بر من غلبه کنن و ناشکری کنم اما خدایم شاهد است که می دانم این مشکلات هم نعمتهای حکیمانه و مهربانانه اش بوده.
و از آن طرف لا یکلف الله نفسا الا وسعها. از این جهات که شما گفتین کار من خیییییلی سخت تره. چون خدا با من اتمام حجت کرده.
اگر دوست داشتین ایمیلتون رو بهم بدین. حرف زیاد دارم براتون خواهر خوبم.
تارا
12 شهریور 92 1:40
رسمش نبود البته به جای تبریک گفتن خواهرانه اینها را بنویسم اما زمانه کمی تا قسمتی ما را نالان و درمانده کرده تا جایی که حتی زیباترین و شادترین خبرها هم دلمان را شاد نمی کند..اگر حسادتم را برنینگیزاند..ام یحسدون الناس علی ما اتاهم الله من فضله؟؟؟




اگر نداشته دارم اما داشته هایم زیادتر است..بل الانسان علی نفسه بصیره.. خودم می دانم چه ها که به من نداده...شکرش شکرش شکرش




شما هم دعا کنید شاکر شوم و تسلیم که تازه فهمیده ام چقدر به آنها محتاجم وچقدر فاصله دارم تا آنها..br>





با تمام وجودم میگویم: عزیزم، دوباره مادر شدنت مبارک










تارا جان!




امیدوارم گره تمام مشکلاتت به زودی و خوبی باز شود و خدا همراه تمام لحظه هایت باشد.

و ممنونم بابت محبت و مهرت!

مامان حسین
13 شهریور 92 0:34
سلام مامان پسرا خوبی؟نی نی خوبه؟بارداری تا اینجا اذیت نداشته؟من نمیدونم چرا نمیتونم وارد بخش مادران اسمانی بشم؟؟؟ادرس رو که رضوان داده میزنم ولی چیزی پیدا نمیکنم


سلام گلی! ممنون!
آدرسو درست می زنی؟
مامان علیرضا و حسین
13 شهریور 92 7:33
سلام خانومی
تبریک! تبریک ! تبریک!
دعا کنید برای ما که سومی را در بهترین وقتی که خدا صلاح می داند بیاوریم.
لطفا مرا هم دعوت کنید به جمع آسمونی تون. آدرس ندارم!


سلام عزیز! ممنونم!
انشاءالله خدا یک گل ناز بهتون بده در فصل خودش!
http://womanart-2.blogfa.com/
اینم آدرس جمع آسمانی ما
خونه خودتونه البته!
نبات (نجمه)
13 شهریور 92 14:21
سلام مامان پسرا..



مبارک باشه. من چند بار خاموش اومدم اینجا رو خوندم و حتی مجموعه سخنرانی که پیاده می کنی رو دانلود کردم ولی این متن رو جا موندم وگرنه دیروز در گوشی بهت تبریک می گفتم.



مبارک باشه خانومی.. ان شاالله به خیر و سلامتی این دوران رو سپری کنی و برات فرزند صالحی باشه.


>



سلام عزیز!



ممنون گلی! انشاءالله کوچولوهای ناز تو هم هر چه زودتر بیان تو بغلت تا مام خاله قلابی بشیم.

نیلوووووووووو
13 شهریور 92 14:57
سلام عزیزم، خوبی؟ مواظب نی نی باشی ها، اصلا هم تووو اسباب کشی چیزی رو جابجا نکن که این سه ماهه اول برای استقرار جنین در رحم بسیار مهم و حیاتی است از طرف من خودت و سید علی و سید داماد رو ببوس، بعد خطاب به پسرا بگو که باید جور سومی رو هم بکشن و خودشون با آقای بابا زحمت جمع و جور کردن وسایل رو به عهده بگیرن حالا سید داماد رو تصور کن با اون گورخر پلاستیکی مثلا ساخته دست باباش که میخواد تووو اسبابکشی کمک کنه اونو زده زیر بغلش بعد با اون یکی دستش که آزاده مثلا میخواد کمک کنه الهی قربونش برم فرفری رو که تصور میکنم ها حسابی ته دلم غنج می رود خدا کنه سومی هم فرفری بشه مثل سید داماد. فدات شم بازم


سلام عزیز دلم! ممنون از همه توصیه های خواهرانه ات!
چشم! سعی می کنم کار سنگین نکنم.
تو این سیستم جدید وبلاگ رضوان، دیگه کم پیدا شدی!
دلم زود زود برات تنگ میشه.
راهی بهشتم خواهر!
دعام کن.
به یادت هستم انشاءالله!
نیلوووووووو
14 شهریور 92 0:47
ممنون گلم، خدا به همراهت و پیشاپیش زیارت قبول، واقعا منم دلم زود زود برات تنگ میشه توو این طرح خواهران آسمانی نمیدونم چرا حس و حال نظردهی ندارم فقط هر از چندی مطالب رو میخونم ولی خداییش یکم فضا حداقل توو دختران آسمانی دلگیره! بچه ها خیلی صمیمی و دلسوز نیستن البته همه که نه ولی به هر حال برام جذاب نیست بگذریم. اگربتونیم قبل از رفتنت یه بار دیگه همدیگه رو ببینیم خیلی عالی میشه البته اگر خدا بخواد و برنامه جفتمون اوکی بشه


سلام گلی! انگار این دوستی ما کلا قرار بوده یه جور متفاوتی باشه. شروعش؛ تداومش؛ نوعش. منم خیلی به یادتم همیشه.
در مورد جمع آسمانی باهات موافقم اما خوند کامنتات حداقل دلتنگی رو کم می کنه دوستم!
انشاءالله قرار می ذاریم. البته اگه شما بتونی بیای زیارت که ما هم شما رو زیارت کنیم که چه بهتر!
نیلوووووووو
16 شهریور 92 2:38
کجایی پس گلم، دلم برات قد یه تنگ ماهی تنگ شده


عزیزم! پیش امام رضا بودم دیگه!
قربون محبتت!
هم اندیش
16 شهریور 92 16:40
سلام ابجی جون تو حرک اقا کلی بیادت بودم خصوصا وقت خوندن جامعه کبیره
خوبی؟
برا من خیلی دعا کن یکم گرفته ی یارم


ممنون عزیزم!
یعنی یه موقع با هم اونجا بودیم؟ کاش آدم دوستای خوبشو از نزدیک ببینه!
ممنون که یادم بودی عزیز!
مامی امیرین
18 شهریور 92 0:15
مبارک باشه به سلامتی..

من خودمم همسن شمام و مامان 2 تا پسر..خیلی دوست دارم سومی رو هم بیارم اما بنا به دبلایلی که اولیش نگاه مردم به بچه سوم تو جامعمون نه و موارد دیگه منصرف شدم..اما اگه یه روزی میخواستم بیارم حتما میرفتم تهین جنسیت تا دختر دار شم.

میشه منم تو اون جمع مادران آسمونی شرکت کنم.؟




سلام! ممنونم!

حق با شماست. این نگاه منفی متاسفانه وجود داره. همین الان هر کس می فهمه من باردارم فکر می کنه ناخواسته بوده. اما اگر کسی نیت و هدفش رو بشناسه باید پاش وایسه دیگه! حرف مردم هم هیچ وقت خدا تمومی نداره.

http://womanart-2.blogfa.com/category/3

این آدرس جمع آسمانی ماست.
نیلوووووووو
18 شهریور 92 0:29
فدات شم گلم خوش اومدی، از امروز تا جمعه میرم شمال و متاسفانه نیستم، برگشتم انشاالله در مورد ملاقاتمون باهات هماهنگ میکنم، اگر قسمت بشه زیارت حضرت معصومه هم به امید خدا بهت سر میزنم، در مورد دوستیمونم صد در صد موافقم، دعا کن که اگر عمری بود و سالم از سفر برگشتم بیام روی ماهت رو ببینم


سفرت بخیر عزیزم! خوش بگذره حسسسسابی! خستگی امتحانا رو در کن و برگرد تا یه قرار بذاریم انشاءالله!
فاطمه سیدرضی
20 شهریور 92 20:12
سلام زینب
خوبی؟
خوشحال شدم پیدات کردم
آدرس اینجا رو وحیده بهم داد
به قول حضرت آقا
طیب الله انفاسکم

تبریک میگم سومی رو
همچنین با تاخیر دومی رو هم

از لینکاتم خیلی استفاده کردم
ممنون
خدا بچه هاتو نگه داره


سلااااام!
چه حس خوبیه هم صحبتی با دوستای قدیمی!
ممنون از لطفت!
فاطمه سیدرضی
20 شهریور 92 20:13
ان شاءالله سالم وصالح باشه


ممنون! با دعای خیر شما انشاءالله!
مادر منتظر
22 شهریور 92 15:28
سلام مامانی مهربون
حالتون چطوره؟
پسراتون خوبن الحمدلله؟

کوچولوی تو راهی چطوره؟
دختره یا پسر این نینی ناز؟

کم پیدایین؟ به ما که سری نمیزنین . پست جدید هم نذاشتین.

امیدوارم همگی خوب و سلامت و شاد باشین .

اومدین نت به ما هم سر بزنید خوشحال میشم.

سلام! الحمدلله! ممنون!
یک مقدار درگیر اسباب کشی هستیم. و قدری بی حالی.
ببخشید کامنت نذاشتم ولی بهتون سر زده بودم.
مامان حسین
22 شهریور 92 22:45
کجایی خواهر خوبم؟؟دلم برات تنگ شده .انگار یک گمشده دارم.اصلا دلم نمیخواد بیام نت وقتی میام نیستی


عززززییییزم!
منم دلم برای شما و باقی دوستان تنگ میشه.
دعا کن کارای خونه روبراه شه و سریع اینترنت دار شیم. حالمم بهتر شه تا بیشتر بیام انشاءالله!
هم اندیش
23 شهریور 92 14:43
سلام
یعنی شمام حرم بودید؟.
ما یازدهم و دوازدهم و سیزدهم وچاهردهم اونجاب بودیم شما چی؟
راسی تو مسیر سفر به مشهد همینجور که فکرت بودم ذکر حضرت ام البنین بود
یاد اومد شمام فقط پسر دارید با خودم گفتم شمام ام البنین هسید و چقد راحت میتونید به این بانوی عزیز نزدیک بشید و مدد بگیرید
برام دعا کن دوس جون


سلام عزیزم!
بله! مام چهاردهم تا شانزدهم تو بهشت بودیم.
ممنون که یادم بودی!
ام ابنین....
مامان حسین
23 شهریور 92 23:50
سلام.رفتید قم؟؟؟دلم میخواد با شما بیشتر در ارتباط باشم .داشتن دوستی مثل شما ارزوی منه راهنماییهای ارزنده شما و دغدغه های مشترکمون خیلی منو به یاد شما می اندازه و جددا کمکم کردید تا به حال


سلام خانومی!
هنوز نرفتیم. درگیر خانه اجاره دادنیم هنوز و خانه مان هم آماده نشده متاسفانه!
من جدا لایق این همه لطف شما نیستم. ( آیکون خجالت)
علامه کوچولو
25 شهریور 92 16:55
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
وز اشک به بارگاه او پل بزنید

فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامان ما دست توسل بزنید


*********************

سلام عیدتون مبارک:التماس دعا



سلام گلی!
عید شمام مبارک!
مامان حسین
26 شهریور 92 15:49
سلام مامان پسرا خوبی عزیزم؟؟نی نی خوبه؟محمد حسین و علی جان حالشون خوبه؟؟همش دلم پیش شماست .خسته نباشی کمکی از دست من براتون بر نمیاد در اسباب کشی؟؟.عید شما هم مبارک.تو یکی از پستاتون از قاطعیت صحبت کرده بودید.حسین چند روزه خیلی جیغ میزنه و محکم هم توی صورت بابام مامان بزرگش و باباشو خودم میزنه .مادر شوهرم هم دیسک کمر عمل کرده چون من ازشون مراقبت میکنم عموی حسین که 28 سالشه دیشب از جیغ حسین کلافه شد و با صدای بلند گفت :چقدر داد میزنی حسین؟؟راستش منم که از عموی حسین و بعد هم از دست جیغ های حسین کلافه بودم و خسته هم بودم ناراحت شدم و سریع خداحافظی کردم و اوردمش خونه خودمونطوری که فهمیدن من ناراحت شدم .سه تا سوال دارم برخوردم با اطرافیان چی باشه بذارم راحت دعواش کنن؟؟برخوردم با حسین وقتی که جیغ میزنه یا میزنه توی صورت بزرگترها چطور باشه چه در مهمونی و جمع و چه در خلوت و تنهایی قاطعیت در برخورد با حسین را برام توضیح بدید که چه جوری قاطعیت داشته باشم؟؟لطفا مثال بزنیدخیلی خیلی ممنون از راهنماییهای ارزندتون که همیشه منو خیلی کمک کردیددعاتون میکنم






سلام عزیزم!


ممنون از مهربونیات!


راستش من خودمم این مشکل رو با محمدحسین دارم. اگه شمام راهی پیدا کردی، به منم بگو! (چشمک)


البته دلیلش رو فهمیدم اما راه حلشو هنوز کشف نکردم.


محمدحسین خییییییلی توجه می خواد. و این کاراش بیشتر برای توجه منفیه. البته اصولا کسی اصلا نباید بهش بگه بالای چشمت ابروست. اگه مثلا تو روضه یک خانمی حتی با مهربونی بهش تذکر بده ناراحت می شه و میاد منو می زنه!!!!!


من که فعلا جز مدارا کار دیگه ای بلد نیستم. البته نادیده گرفتن هم فکر کنم گاهی جواب بده اما قطعا نه تو مهمونی که احتمالا بقیه از سر و صدا کلافه می شن و ممکنه به بی خیالی متهم شیم! و فکر می کنم این فسقلی هام اینو می فهمن و برای همین از فرصت استفاده می کنن.

در مورد برخورد روان شناسا می گن خیلی جدی و البته بدون داد زدن شونه هاشو بگیرین و بگین نباید بزنی یا نزن. من گاهی می گم وقتی منو می زنی دردم می گیره و ... البته که هیچ کدوم از این کارا تا حالا برای ما جواب نداده.
به نظرم شما که پیش همین، شاید بتونی از این کار استفاده کنی که اگه این رفتارو خونه مادر شوهرت کرد بگی می ریم خونمون و واقعا بری. چون سخت هم نست دیگه. امیدوارم جواب بده و بفهمه این قاطعیت رو دارین و سر حرفاتون می ایستین.
در مورد تذکر عمو هم فکر کنم ایشون هم حق دارن و حتما هم حسینو خیلی دوس دارن اما شمام به عنوان مادر دوست نداری کسی به کوچولوت نگاه چپ کنه دیگه! اما اشکال نداره. این جوری می فهمه که بعضی کارا دیگرانو ناراحت می کنه و همه مثل مامان و بابا نیستن. هر چند دوستش داشته باشن.
ببخشید دیگه! همین قدر بلد بودم!
نیلوووووووو
26 شهریور 92 20:01
سلام عزیزم، هانی من از سفر برگشتم، سفرنامه هم بماند بگو خب. حالا وقت مقت داری برای ملاقات حضوری یا باید بذارم بری در جوار بانو و بعدش بیام خودمو پاگشا کنم بوسسسسسسسسسسسس


سلام عشقم! خوبی! رسیدن به خیر!
راستش فعلا که برنامه مهمونیا شدیدا فشرده است. راستش خسته شدم از بس رفتم مهمونی و تو برنامه هنوزم مهمونی هست!
یعنی هررررر روز دو جا دعوتما!
شاید هفته دیگه اوایل مهر بتونیم همدیگرو ببینیم. نظرت چیه؟
مامان حسین
27 شهریور 92 2:01
خیلی ممنون از جوابها و راهنماییهای مبسوط شما.اقا قبول نیست با نیلو جون تنها تنها قرار میزارید یک روز هم به ما افتخار بدید بیشتر با هم اشنا شیم


عزیزمی! حتما انشاء الله!
خاله زهرا
12 مهر 92 5:25
من اومدم باز

سلام به شهناز

من يه كسى رو ميدونم كه بارداره كه اگر بفهمى كلى سورپريز ميشى ولى چه كنم كه نميتونم بگم

راستى خييييييييلى نامردى خيلى بد رفتى من اصلا عقده ى خداحافظى مونده رو دلم از اون روز ،دلم برات تنگه




سلام عزییییز دلم!

منم دلم برات تنگه بدجور! بدیش اینه که فکر کردم میام خونه مامان اینا و باهات حرف می زنم اما این جام که دیدی! من از همه مظلوم ترم و تو شلوغی که همه می خوان ببیننت، من باید بکشم کنار!

اون شبم حالم خیلی بد بود و واقعا نمی تونستم بمونم. خودمم اصلا اون خداحافظی رو دوست نداشتم اما بعد فکر کردم شاید اصلا این جوری بهتر شد. من که نمی تونستم با شماها واقعا خداحافظی کنم!

تازشم! خودم دو نفرو می دونم که باردارن. اگه اون یکی رو لو بدی، اون دوتا رو می گم!

سارای منو ببوس و بچلون!


نکنه خودتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!