سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

ماماما و بابابا!

سلام سلام ستاره! پسر گلم  داره حسابی دندون دار میشه. سومین دندونش هم تو راهه. وقتی مامانی میخوابونتش و دلشو بورررر میکنه و نی نی سرشو به عقب خم می کنه و می خنده، مامانی میتونه سفیدی دندون بالاییشو که داره از توی صورتی لثه اش می زنه بیرون، ببینه. فکر کنم به خاطر همینه که دوباره شبها هی بیدار میشه و خوب نمی خوابه. راستی! دیروز عید قشنگ فطر بود. من و بابایی و دو تا پسرا بعد از این که از خواب بیدار شدیم، یک ساعتی چهارتایی تو تخت کنار هم دراز کشیده بودیم و با هم بازی می کردیم. آقای محمدحسین هم یه عیدی خوب به مامان و بابا داد. جیگرم برمیگشت طرف باباش و میگفت: بابابا! بعد روشو میکرد به منو میگفت: ماماما! و ما هم حسابی کیف می کردیم. به قول ...
10 شهريور 1390

پسرم میشینه !

سلام شلیل مامان! یه اتفاق خوب! شما دیشب غذا خوردی. اون هم وقتی که خودت نشسته بودی. خیلی خوشحالم! خدا کنه پسر خوبی باشی و همین جوری ادامه بدی. تا الان حس می کردم با این که اوایل ذوق داشتی که بیای تو سفره ولی بعد از چشیدن غذا، فهمیدی که نه! هنوز آمادگی غذا خوردنو نداری. مامانی هم تقریبا  بی خیال شد تا یه مدت بگذره. البته هی نم نمک امتحان می کردم ببینم غذا میخوای یا نه ولی راه نمی دادی. حالا امیدوارم دیگه غذا بخوره پسر گلم تا مامان هم هی غذاهای خوشمزه براش درست کنه! نوش جونت عزییییز دلم! در مورد نشستن هم با این که ما دیر نشوندیمت،(مامان نمی خواست یه وقت خدای نکرده زود بنشینی و بعدا کمردرد بگیری) خوب آماده بودی و زود نشستی. البت...
7 شهريور 1390

متن لالایی عاشورایی

سلام دوستانِ جان! این هم متن لالایی. خیلی قشنگ و با احساسه. پسر من که خیلی باهاش ارتباط برقرار می کنه. انشاءالله نی نی های شما هم خوششون بیاد. مدینه بـود و غـوغا بود - اسیــر دیـو سـرما بـود -  محمـد سـر  زد از مـکه - که او خورشید دلها بود  * لالا خـورشـیـد مــن لالا - گـــل امــیــد مـــن لالا * خـدیجه همـسـر او بـود - زنی خندان وخوش خو بود - مــیـان شــادی و غـمـها - خدیجـه یارخوش روبود  * لالالا  شـــادیــــم  لالا -  غــمـم آبـــادیــم لالا *  خـدا یـک دختــر زیبـا - بـــه آنــهـا  داد لالالا - بــه اسـم فاطـمه زهـرا - امــیـد مــادر و بــابـــا * لالالا  کـــودکـــ...
21 مرداد 1390

پیش به جلو

قندو عسلم! امروز تونستی باروروک یه کوچولو جلو بری. کم کم داره خوشت میاد ازش. بابایی هم این چند روزه همت کرده که عضلاتت رو تقویت کنه و هی دمر میذارتت و باهات بازی می کنه تا دست و بازو و گردنت حسابی محکم بشه جونم!               راستی! بابایی یه کشف هم کرده و اون اینه که پستونک قبلی شما با پستونک های جدیدت خیلی فرق داره و احتمالا شما به این دلیل دیگه پستونک نمی گیری. ...
21 مرداد 1390

لالایی عاشورایی

فندق ناز مامان! من این لالایی رو از مدت ها پیش شنیده بودم و دوست داشتم. کلی گشتم تا تونستم درست و کاملشو پیدا کنم. حالام لینکشو میذارم برای دوستایی که مثل من میخوان این لالایی رو برای نازنازیاشون بخونن. http://lalaey.blogsky.com/1389/10/01/post-61 تازه آهنگ گنجیشک لالا رو هم می تونین اینجا دانلود کنین. ...
21 مرداد 1390

این چند روز

سلام گوگولی من! این چند روزه من و بابایی هم چنان درگیر دندون درآوردن شماییم. تا جایی که دیشب دو تایی، دو تا از پستونک های قدیمی شما رو می خوردیم و کلی مسخره بازی درمی آوردیم، بلکه شما پستونک بخوری. ولی زهی خیال باطل! تا دو ثانیه با خنده پستونک می رفت تو دهنت، آنچنان ماهرانه پرتش می کردی بیرون که نیم متر پرتاب می شد. آخرش هم هیچی به هیچی! عوضش من و بابا کلی به قیافه های مسخره ی هم موقع خوردن پستونک خندیدیم! خبر جدید از شما این که این روزها خیلی از لباسشویی خوشت اومده. با روروک می ری جلوی درش و همین طور سرک می کشی توش که ببینی چه خبره اون جا. آخه اولین بار که دیدیش داشت می چرخید. تازه یه سرگرمی دیگه هم داری تو آشپزخونه. خودتو که تو شی...
18 مرداد 1390

خوب و بد

سلام شکوفه من! امروز  بردمت حموم. اولش مثل دفعه های قبل تو لاک دفاعی بودی ولی یه کم که گذشت شروع کردی به آب بازی. مامان نصف وانتو آب کرده بود و تو پاهاتو می کوبیدی تو آب و صدا که می داد خوشت میومد. حالا از دیشب و شبهای قبلش بگم که شما حسابی بد قلقی کردی و من و بابایی هی نوبتی با شما کلنجار میرفتیم تا بخوابی. اینقدر این چند شبه بغلت کردم که کمردردم عود کرد و راهی دکتر شدم. دیشب هم بابایی بردت تو حیاط و یه عالمه راه بردت تا خوابیدی. دیگه دو و سه نصفه شب می خوابی و مامانی رو داری اذیت می کنی!   ...
13 مرداد 1390