ماماما و بابابا!
سلام سلام ستاره!
پسر گلم داره حسابی دندون دار میشه. سومین دندونش هم تو راهه. وقتی مامانی میخوابونتش و دلشو بورررر میکنه و نی نی سرشو به عقب خم می کنه و می خنده، مامانی میتونه سفیدی دندون بالاییشو که داره از توی صورتی لثه اش می زنه بیرون، ببینه. فکر کنم به خاطر همینه که دوباره شبها هی بیدار میشه و خوب نمی خوابه.
راستی! دیروز عید قشنگ فطر بود. من و بابایی و دو تا پسرا بعد از این که از خواب بیدار شدیم، یک ساعتی چهارتایی تو تخت کنار هم دراز کشیده بودیم و با هم بازی می کردیم. آقای محمدحسین هم یه عیدی خوب به مامان و بابا داد. جیگرم برمیگشت طرف باباش و میگفت: بابابا! بعد روشو میکرد به منو میگفت: ماماما! و ما هم حسابی کیف می کردیم. به قول آقای باباش، دوتامونو با هم صدا میکنه که هیچ کدوم ناراحت نشیم. و من هم میگم: نکنه یاد بگیره همین جوری صدامون کنه نازم! ماماما و بابابا..... ولی بامزه میشه ها!
دیگه این که باقلوای مامان دیروز برای اولین بار، رفت سراغ مهر و جانماز مامان. مهرو برداشته بود و می خورد. جانماز و پخش و پلا کرد . بعد رفت سراغ ریش ریش های سجاده و اونا رو تو دهنش میکرد. یه اتفاق جالب دیگه این که جدیدا فقط یکی دوبار یه چیز جدیدو می کنه دهنش و بعد دیگه بدون دهن کردن، باهاش بازی میکنه.