این چند روز
سلام گوگولی من!
این چند روزه من و بابایی هم چنان درگیر دندون درآوردن شماییم. تا جایی که دیشب دو تایی، دو تا از پستونک های قدیمی شما رو می خوردیم و کلی مسخره بازی درمی آوردیم، بلکه شما پستونک بخوری. ولی زهی خیال باطل! تا دو ثانیه با خنده پستونک می رفت تو دهنت، آنچنان ماهرانه پرتش می کردی بیرون که نیم متر پرتاب می شد. آخرش هم هیچی به هیچی! عوضش من و بابا کلی به قیافه های مسخره ی هم موقع خوردن پستونک خندیدیم!
خبر جدید از شما این که این روزها خیلی از لباسشویی خوشت اومده. با روروک می ری جلوی درش و همین طور سرک می کشی توش که ببینی چه خبره اون جا. آخه اولین بار که دیدیش داشت می چرخید. تازه یه سرگرمی دیگه هم داری تو آشپزخونه. خودتو که تو شیشه ی فر می بینی، ذوق می کنی و با دست می زنی روش. مامان قربونت بره!
یه خبر دیگه اینکه خاله ساره و همین طور خاله هدی دارن میرن اون سر دنیا واسه درس خوندن و مامانی این هفته مقداری دپرسه! آخه دیگه سه چهار نفر از دوستاش بیشتر اینجا نموندن.چیکارش میشه کرد؟