سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

بدون عنوان

نمکدون بلای من! عاشقتم            وقتی می خندی و سرتو می دی عقب و زیر گردنت معلوم می شه. دلم غنج میره            وقتی می خندی و پلک پایینتو جمع می کنی، چشمات ریز می شه و خودتو ناز می کنی. این جور وقتها می خوام گازگازت کنم خوشمزه!
4 بهمن 1390

قصه ی راه افتادن

فندق کوچولوی مامان سلام! دیگه داری مردی می شی واسه خودت. تقریبا یک روز و سه ساعت دیگه یک سالت می شه. به همین زودی! اوایل دی بود که وقتی حواست نبود وایمیستادی و تا می فمیدی که وایسادی، تپی می افتادی. عین تام و جری که تا وقتی نمی دونن تو آسمونن، جاذبه زمین هم تعطیله. می تونن تو هوا راه برن و بدون اما تا می فهمن زیر پاشون خالیه سقوط می کنن. هر جایی رو می گرفتی برای ایستادن. اگه کاری داشتی که هر دو تا دستتو لازم داشتی، مثل شماره تلفن گرفتن، اون موقع راحت وایمیستادی. فکر کنم 13 دی بود که نشسته بودی رو زمین. دو تا دستاتو گذاشتی جلوت و خودت پا شدی. نتونستی زیاد ایستاده بمونی و زود افتادی. اما من که کلی ذوق کردم و جیغ کشیدم و برات دست زدم، خوش...
4 بهمن 1390

یک سالگی قمری

سلام قندکم! دقیقا یک سال پیش (به لحاظ قمری) این موقع تو بغلم بودی و داشتی قلوپ قلوپ شیر نوش جان می کردی. همچین که انگار صدساله این کارو می کنی. آقای بابا هم تو همون حال خم شده بود و تو گوشت اذان می گفت. من اصلا تو این عالم نبودم. از فرط سرخوشی، خیره شده بودم به تو و هیچ دردی هم حس نمی کردم. اصلا یادم رفته بود تا چند دقیقه پیش چقدر درد کشیده بودم. حالا یک سال از اون روز گذشته؛ مثل برق و باد! پی نوشت: فعلا همین قدرو داشته باش تا بعدا سر فرصت مفصلشو برات تعریف کنم نفسم! ...
25 دی 1390

دندان های پنجم و ششم

سلام به نی نی 6دندونی خودم! فکر کنم سه شنبه 8 آذر بود. شما شب خیلی ناراحت بودی و مرتب جیغ می زدی و هیچ جوری آروم نمی شدی. مامان هم صبح کلاس داشت و می خواست بخوابه و خلاصه دوتایی+ آقای بابا خیلی کلافه بودیم. فرداش عصر بود که دیدم بـــــــله! دو تا دیگه دندون رو لثه های بالاییت زده بیرون. الهــــــی قربونت برم! خیلی اذیت شدی. حالا هم بلافاصله درگیر اون ته مه های لثه هاتی! خدا رحم کنه به شبی که قراره فرداش دندون آسیات سر بزنه!
20 آذر 1390

دست های پیر

سلام به ستاره کوچولوی مامان! امروز برده بودمت حمام. تا مامان خودشو بشوره و نوبت شما بشه، تو وانت آب بازی می کردی. پوست دستای ناز و کوچولوت پیر شده بود. وقتی اومدیم بیرون و داشتم لباس تنت می کردم، از دیدن دستات تعجب کرده بودی. همون جور که رو زمین خوابیده بودی و من داشتم به پات کرم می زدم،دست چپتو باز کرده بودی و با انگشت اشاره دست راستت می کشیدی کفش و هی تعجب می کردی! عزیز دلم! دوباره سرما خوردی. آبریزش شدیدی داری و تنفست هم کمی سخت شده.دیشب تبت بالا رفته بود و آقای بابا ساعت 12و نیم بردت دکتر. من نیومدم چون باید پیش سیدعلی که خواب بود می موندم. خدا رو شکر چرک نداشتی و دکتر استامینوفن و سرماخوردگی و دیفن هیدرامین برات نوشته بود. زودتر خوب ش...
20 آذر 1390

بدون عنوان

سلاااااام! بالاخره اومدم با یه عالمه حرف. البته بگما! همش هم تقصیر من نیست. آخه نی نی گولوی ناز مامان اصلا نمی ذاره بیام سر کامپیوتر؛ حتی عکسها رو فوری فوتی باید از دوربین بریزم تو هارد چه برسه به این که بخوام بیام وبلاگ رو آپ کنم. اما به هر حال از طرف خودم عذرخواهی می کنم. چون یه عالمه حرف پراکنده از این چند وقت دارم، اونا رو کوتاه و پشت سر هم می نویسم. * نی نی نازم زبونشو در میاره؛ بعضی وقتا صدا دار و وقتی با خنده میگم: "نکن! زشته این کارا!" خوشش میاد و دوباره هی می کنه این کار زشتو! * سرویس سیدعلی 6ونیم میاد دنبالش. منم از 6 باید بیدار شم و راهش بندازم. از اونجایی که نی نی به صدای برادرش خیلی حساسه و همین طور وقتی می خوابه من باید ک...
19 آذر 1390

بدون عنوان

سلام شیرینِ شیطون! بالاخره بعد از کلی وقت، دوباره اومدم تا برات بنویسم. می دونم مامانو می بخشی چون می دونی چقدر گرفتاره. محمد حسینم! الان از دکتر برگشتیم. شما دو شب و سه روزه که حسابی بی تابی می کنی و خیلی وحشتناک جیغ می زنی و گریه می کنی. طرفای عصر بود که دیگه دیدیم نمی شه صبوری کرد و باید ببریمت دکتر. البته آبریزش هم داشتی حسابی! حدس می زدم گوشت درد می کنه که این قدر ناراحتی. دکتر هم حدسمو تائید کرد و برات آنتی بیوتیک نوشت. امیدوارم زودتر خوب خوب بشه عسل مامان! دیگه این که آقا پسر شیطونی هاش کم کم داره اوج می گیره و خراب کاری هاش هم. آخریش در سطل آشغاله که تازه هم خریده بودیمش. شما پرتش کردی پایین و دیگه درش بسته نمی شه. فدای سرت نمک...
27 آبان 1390

خوشبختی

خوشبختی یعنی دیدن شما دو تا که دارین آروم بازی می کنین در حالی که صدای زودپز تو خونه پیچیده.     خدایا! شکرت! ...
30 مهر 1390