سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

آبروداری های سید حسین

تربچه مامان! چند روزه که حسابی کلافه ای. خیلی بغل می خوای. پستونک نمی گیری  و شب ها سخت می خوابی. همش هم مامانی رو می خوای که شیر بخوری و پستونک نخوری. خلاصه که فکر کنم لثه هات حسابی امانتو بریدن که تو هم امان ما رو بریدی. برای همین و برای یه سری همان های دیگر! این چند روزه نرسیدم آپ کنم. امروز جشن ولاذت امام زمان برای بچه ها رو برگزار کردیم و خدا رو شکر خیلی خوب بود. به بچه ها که خیلی خیلی خوش گذشت. بزرگ شدی فیلمشو نشونت می دم عزیز دلم! خدا کنه امام زمان از دستمون راضی باشه! خلاصه می خواستم ازت تشکر کنم که امروز که سر مامانی خیلی شلوغ بود، نهایت همکاری رو کردی و خیلی پسر خوبی بودی. و البته قدری هم مامان ضایع کن! چون من یک هفته ا...
13 مرداد 1390

شیطونی های تو

نی نی مامان که داره زود زود بزرگ می شه، تو همین یکی دو روزه کلی کارهای جدید می کنه. با روروک یه عالمه مسیرو طی می کنه. سرعت غلت زدن هاش خیلی زیاد شده. اگه دمر بگذاریمش تقریبا یک متر خودشو می کشه جلو و ... تازه امروز دو تا شیطونی هم کرده. اولیش این که با روروک خودشو رسونده به میز و رو میزی رو کشیده و چیزهای روشو ریخته پایین.( البته مامانی محض احتیاط گلدونو برداشته بود از رو میز اما چون واقعا فکر نمی کرد نی نی از پس این کار بربیاد، سنگهای کوچولوی تزئینی رو برنداشته بود.) داریم کم کم به اون مرحله که همه چی باید از سقف آویزون بشه، نزدیک می شیم. و دوم این که وقتی مامان داشت وبلاگ رو آپ می کرد، آقای محمد حسین سیم لپ تاپ رو کشید و کامپیوتر خام...
10 مرداد 1390

واکسن 6 ماهگی

توت فرنگی مامان! شنبه واکسن 6 ماهگیتو زدیم. خانوم واکسن زن! گفت خیلی درد داره ولی شما خیلی آقا بودی و فقط موقع زدنش یه کوچولو گریه کردی. در حد چند ثانیه. البته تا فرداش یه مقدار بدقلق و بی حال بودی عزیزکم!   ...
10 مرداد 1390

ماجرای حمام کردن

سلام فینقیلی! می خوام از خاطرات حموم کردنت برات بگم. شما از اول از آب و حموم خوشت نمیومد و یه جورایی احساس عدم امنیت می کردی. هنوز خیلی کوچولو بودی( شاید دو هفته ات بود) که دیگه وقتی لختت می کردیم، ناراحت می شدی و می فهمیدی که این شروع حمام کردنه. نمی دونم. شاید به خاطر بد حموم کردن پرستار تو بیمارستان بود، وقتی به خاطر زردی بستری بودی.( بعدا مفصل برات میگم قصه شو) خلاصه خیلی سخت بود شستنت. انقدر خودتو سفت نگه می داشتی که نه می شد درست دستای مشت کرده ات رو شست. نه زیر گردنتو و نه لای چین های پاهای تپلتو. تازه بعضی وقت ها بعد از حموم کلی ناراحتی می کردی. یک بار که درست یک ساعت بعد از حموم جیغ می زدی و من همون طوری که حوله تنم بود هر ک...
10 مرداد 1390

سر زدن اولین دندان

عزیز دل مامان! دیشب بعد از شیر خوردن می خواستی بخوابی ولی چون پستونک نمی خوری، کلافه بودی. هی می می می خوردی ولی شیر نمی خواستی و ول می کردی. خلاصه انگشت کوچکم رو گذاشتم دهنت تا مک بزنی. و یکدفعه تیزی دندونای ظریفتو زیر انگشتم حس کردم گلکم! دندون درآوردنت مبارک آلوچه مامان!   ...
10 مرداد 1390

حس موسیقایی

جینگیل مامان! امروز سوار روروک بودی که دستت خورد به دکمه ی آهنگش. صداش که در اومد، دیدم تو هم داری با دهنت سق می زنی و صدا در میاری. زشته این کارا بچه جون! اونم از حالا! ...
7 مرداد 1390

شش ماهگی

مرد کوچولوی مامان! شش ماهگیت مبارک!   1. باورم نمیشه به این زودی گذشت. دوست دارم این روزها کش بیاد. دوست دارم طولانی بشه. ولی می دونم نمیشه. باید سعی کنم بیشترین لذت ممکن رو از روزهام ببرم چون می دونم زود زود میگذرن . 2. شش ماهگی تو ذهنم یه سن خاصه. دقیقا نمی دونم چرا ولی حس می کنم یه نقطه عطفه. ...
7 مرداد 1390

آرامش

هلوی مامان! یه آرامش خاصی تو نگاهت و تو صورتت هست که هر وقت نگاهت می کنم، بهم آرامش می دی. خیــــــــــــــــــــــــــــــلی دوستت دارم محمد حسینم! ...
7 مرداد 1390