سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

پدر فضیلت ها

بال ملخی پیشکش بارگاه سلیمان:   ای میان ماه رویان بنی هاشم، قمر! وی تو رشک آسمان، از مهر و از مه خوبتر! می چکد نور هدایت از رخت حتی اگر علقمه محشر شده باشد.... و إنشقّ القمر   * اقتربت الساعه و انشق القمر    
22 آبان 1393

آموزش در موقعیت

آخر هفته را مهمان خانه پدری بودیم. مادرم داشت از خانه بیرون می رفت که سفارش کرد باغبان که می آید بالای سرش باشم. باغبان آمد و شروع به کار کرد. اما توی حیاط کوچک خانه شمالی پدرم، اتفاق های ناخوشایندی افتاده بود. آفت زرد بدقواره ای افتاده بود به جان پیچک هایی که تمام سطح باغچه را پر کرده بودند و حتی به بوته های گل سرخ هم رحم نکرده بود. با سماجت دور تمامشان پیچیده بود. حتی ریزترین شاخه ها و کوچکترین برگ ها. از دور زیاد معلوم نبودند اما از نزدیک عمق فاجعه مشخص بود.  باغبان مجبور بود نصف بیشتر پیچک ها را از ریشه دربیاورد و بوته های گل سرخ را اساسی هرس کند. اگر زودتر فهمیده بودیم الان هنوز کف باغچه سبز بود و گل های سرخ هر بار که وارد حیاط ...
7 مهر 1393

سید نمکی

- در یک حرکت محیر العقول سریع، فلشم را از ضبط جدا کرده و به اعماق کولر ماشین انداخته. جایی که احتمالا خودش دوست داشته بداند کجاست و چجوری است و خودش تویش جا نمی شده.  از دستش ناراحت می شوم. قیافه ام گرفته است. خودش را می چپاند توی بغلم و کاملا شبیه یک "مرد" عذرخواهی می کند: مامان! بیا با هم عذرخواهی کنیم!!! - اسپری حشره کش را دیده که رویش عکس مگس دارد. با حالی از تعجب و ذوق و کشف می پرسد: مامان اینو بزنیم از توش مگس در میاد؟   - ماماااان! شلوار آفتاب گیر پوشیدم!   پ.ن: خدا کند چشمان تمام کودکان دنیا همیشه بخندد. 
12 شهريور 1393

یک دهه مادری

می خواستم از ده ساله شدن مادری ام بنویسم اما...   مدام فکر می کنم مادران فلسطینی این روزها توی وبلاگ هایشان چه می نویسند؟
31 مرداد 1393

دشمن ترین دشمن

تاثیر تلویزیون و رسانه های دیگر است یا هر چیز دیگر، پسرهای این دوره زمانه مدام در حال جنگیدن با دشمنان خیالی شان هستند. هرچقدر هم محدودشان کنی باز هم عاشق تیر و تفنگ و شمشیر می شوند و بعضی هایشان ممکن است مثل محمد حسین در جواب مادرشان بگویند: مامانا از این کارا خوششون نمیاد. پسرا خوششون میاد! اینا بازیای پسرونه اس!!! این مساله مدت ها ذهنم را درگیر کرده بود. وقتی رژیم غاصب و کودک کش اسرائیل دوباره چهره وحشی و خون خوار خودش را به جهان نشان داد، فهمیدم فرصتی که منتظرش بودم به دست آمده. حالا می توانستم دشمن خیالی را تبدیل کنم به واقعی ترین دشمن اسلام و مسلمانان. می توانستم دشمن ترین دشمن را به پسر کوچک سه سال و نیمه ام معرفی کنم و این کار را ...
20 مرداد 1393

ما با آن ها نیستیم

بغض کردن کار عجیبی است چون گاهی بغض فقط توی گلو نمی ماند. گاهی حاصلش تنها چند قطره اشک نیست که سبکمان کند. گاهی بغض ها از توی گلوها سرازیر می شوند به مشت ها. گاهی نه به اشک، که به فریاد تبدیل می شوند و گاهی اراده ای را به وجود می آورند که تصمیم بگیرد نسل هر چه بغض را نابود کند.   من هیچ وقت به بچه هایم سرلاک ندادم چون می دانستم کودکانی هستند که در محاصره های ناجوانمردانه چیزی برای خوردن ندارند. من پای بچه ها جوراب گپ نمی کنم. می دانم جایی بی رحمانه پاهای کودکانی از مچ قلم می شود.  من برای پسرها دنت نمی خرم. می دانم بمب های چند صد کیلویی همه خاطرات شیرین را نابود می کنند. من به جای کیت کت برای بچه ها شیرین عسل می خرم....
29 تير 1393

یا رب یا رب

من هم قبلا خیال می کردم هفت سال دوم قرار است راحت تر بگذرد. در هفت سال اول بچه ها سید هستند و طبیعتا اطاعت کردن ما از آن ها کار سختی است. اما در هفت سال دوم قرار است عبد باشند. یعنی ما بگوییم و کودک اطاعت کند. ظاهرا دستور دادن راحت تر از دستور گرفتن است.     اما کار به همین سادگی نیست. خیلی وقت هاپیدا کردن مرز هوای نفس من و مقام یک مادر پیچیده است. پیچیده تر از آن عمل کردن به این یافته هاست.  این که وقتی دستور می دهیم، از فرزندمان بخواهیم به خاطر خوب بودن و درست بودن آن چشم بگوید، نه به خاطر این که ما گفته ایم. که ما خوشمان بیاید.  این که وقتی توبیخش می کنیم، به خاطر بی ادبی نسبت به شخص خودمان نباشد؛ به خاطر ح...
10 تير 1393