عاقبت به خیری
سید علی: مامان! زبیر که ابن زبیر اون رو به راه کفر کشوند می ره بهشت یا جهنم؟
من: خب می ره جهنم.
سیدعلی: آخه پسرش گولش زده.
من: خب نباید گول می خورد دیگه!
سیدعلی: تقصیر خودش که نبوده.
من: چرا. خودش عقل داشته. خدا بهش اراده و اختیار داده. نباید گول می خورد.
سیدعلی: شاید پسرش حرفای دروغ بهش زده باعث شده گول بخوره.
من: باید می رفته تحقیق می کرده.
سیدعلی: شاید براش جوری وانمود می کردن که نفهمه و به حرف پسرش برسه.
من: اصلا اشتباه زبیر این بود که اون معیار اصلی درستی و حق رو که امام علی بودن، گم کرده بوده.
سیدعلی: اون یارای امام علی که جلوی امام حسین ایستادن چی؟ اونام می رن جهنم؟
من: آره! فکر کن یک نفر کلی چوب داشته باشه. اصلا تاجر چوب باشه. وقتی یک اشتباه بکنه و یک آتش کوچیک بیفته تو انبارش، دیگه هیچی نداره.
کسی که کل عمرش هم کار خوب کرده باشه ممکنه با یک اشتباه همه اش رو نابود کنه.
برای همین هی دعا می کنیم عاقبت به خیر شیم. چون آخر کار مهمه.
سیدعلی چند لحظه به فکر فرو می رود. قیافه اش متفکر می شود. بعد یکدفعه شروع می کند به خواندن:
در میدان می مانم تا نفس آخرم....