سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

کودکانه

1392/11/29 15:14
نویسنده : مامان پسرها
752 بازدید
اشتراک گذاری

پسرها دارند با هم فانتزی سفر مشهدشان را مرور می کنند. سیدعلی: می ریم استخر...، می ریم حرم... محمدحسین: نمیتونییییم! لختیم!

محمدحسین دارد نقاشی می کند، دفترش ورق می خورد. - میرهههه! میرهههه! می بنده خودش!

محمدحسین: این کیههه؟ من: طوطیه! محمدحسین: منو می خوره! من: نه! تخمه می خوره! پوستشو می شکنه می خوره. محمدحسین: نمی تونه! دستش کجاس؟ من: با نوکش می شکنه. محمدحسین: منم می خوام رنگی رنگی بشم!

وقتی محمدحسین در حال وحدت وجودی با سیدعلی قرار گرفته، منو این جوری صدا می کنه: مامانِ باهمدیگه مون!

- مامان! منو می فهمی؟

- خیلی مامان زینبِ باحالی!

سیدعلی شوت می کند. توپ می خورد به چشم محمدحسین. با گریه می گوید: مامان! علی چشمامو با توپ ضعیف کرد.

چشمهایش را گرفته، داد می زند: ماماااان! من گم شدم.

یهویی اومده میگه: مامان! من دایناسور نیستم. باور کن!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان صبا
29 بهمن 92 16:32
وااااااي مردم از خنده !خدا چقدر اين بشر شيرينه ! ماشاالله لا حول و لا قوة الا باالله
مامان پسرها
پاسخ
چه حس خوبیه این که آدم بتونه از راه دور رو لب یه دوست خنده بنشونه!
مامان صبا
29 بهمن 92 16:38
زينب !الان براي صبا اينا رو خوندم باهم غش كرديم !صبا اينقدر به اين باور كن من دايناسور نيستم خنديد كه خدا ميدونه!ببوسش اساسي از طرف ما
مامان پسرها
پاسخ
عزییییزمین! آره! خودمم اینو خیلی دوست داشتم. اینم برای صبا جون!
زهرا مامان
29 بهمن 92 19:03
وای خدای من! چقدر بامزست این پسر.! ماشاالله ماشالله. خانوادگی کلی خندیدم. مخصوصا اولی و دومی و اصلا همش. چقدرم که فیلسوفه این بچه. مامان با همدیگمون... بابت ابراز لطفتون هم خیلی خیلی ممنونم.
مامان پسرها
پاسخ
ممنون دوست جونم!
مونه
29 بهمن 92 20:47
سلام خیلی جالب بود...مطمئنم از وبلاگت خیلی چیزا یاد میگیرم
مامان پسرها
پاسخ
سلام! خوش اومدین. خدا کنه مفید باشه.
زینب
29 بهمن 92 22:36
سلام مامان با همدیگه شون وای خدای من الهی جیگرش برم از این به بعد دلم می خواد مامان همدیگه شون صدات کنم وای تو رو خدا بگو تو چیکار می کنی وقتی با این جملات دل غنج ببر و ضعف کننده و قند تو دل آب کن روبه رو می شی؟ من هنوز چربی ماست که می بینم یاد محمد حسین گلی میفتم خدایی جا نداره بگیری بچچچچچچلونیش؟ ای خدا خودت همه این بچه های پاک و دوست داشتنی رو زیر سایه لطفت از همه آفت ها و آسیب ها حفظ کن
مامان پسرها
پاسخ
الهی آمین! خدا فندق ناز تو رو برات حفظ کنه. الهی سالم و صالح بیاد تو بغلت و محکم بچلونیش. من که کلا تو کار بوس و چلوندنم.
زینب
29 بهمن 92 22:40
وقتی خوندم با خودم فکر کردم چقدر خوبه که اینا رو می نویسی. چون به مرور خیلیاشون فراموش می شن و خدایی حیفه اینهمه شیرینی به فراموشی سپرده شه.
مامان پسرها
پاسخ
آره واقعا! سر سیدعلی خیلی کم می رسیدم بنویسم. الان کلی حسرت می خورم. آخه سیدعلی خیلی بلا بود.
هم اندیش
30 بهمن 92 0:57
وای خدا حفظش کنه پوکیدم از خنده .ای خیلی باحال بود خصوصا چشاش و گم شدن و ضعیف شدنش وای چقد خوردنیه اون زمان خوش بحالت بخورش بکن لپ هاشو هاااااااااااااا
زینب مذکور
30 بهمن 92 7:54
صراحت، صداقت و بلندپروازی. از "منم میخوام رنگی رنگی بشم" چه برداشت دیگه ای میشه کرد؟ یه جورایی این بچه ها انقلابیند انگار. لذت میبرم از این تحلیل عجیب غریب خودم ! دختر من مدتهاست که میاد و با لحنی سرشار از افسوس و آرزو به من میگه "من نمیتونم پرواز کنم" ولی خوب خدا رو شکر میتونه مثل اسب بدوه و فوری سعی میکنه لااقل مثل اسب بدوه و بپر بپر کنه.
مامان پسرها
پاسخ
عزیزم! الهی! سیدعلی هم همیشه دوست داشت پرواز کنه. می گم چه تحلیل فیلسوفانه ای!
زهرا رقیب
30 بهمن 92 18:21
ای جاااااااااااان خیلی بامزه س این سید محمد حسین گل ماشالله حسابی خندیدمتصورش کردم تو اون لحظه ،یه سوالی برام پیش اومد!؟ پسر به این خوشمزگی رو چطور تا حالا نخوردید؟ خدا حفظشون کنه
مامان پسرها
پاسخ
به سختی! ممنون از لطفت زهرا جون! ببخشید تو جواب نظر قبلیت خیلی غم انگیز جواب دادم!
زهرا مامان
30 بهمن 92 22:13
سعدی: «عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف؛ که ما عبدنا حق عبادتک، و واصفان حلیه ی جمالش به تحیر منسوب؛ که ما عرفناک حق معرفتک! گر کسی وصف او زمن پرسد بی دل از بی نشان چه گوید باز عاشقان، کشتگان معشوقند برنیاید ز کشتگان آواز یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده، حالی که از این معامله باز آمد یکی از دوستان گفت: ازین بوستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه ی اصحاب را! چون برسیدم، بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت! ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد این مدعیان در طلبش بی خبرانند کانرا که خبر شد خبری باز نیامد *** ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم وز هر چه گفته اندو شنیدیم و خوانده ایم مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم» صص 158 و 159 الله شناسی ج 1. تقدیم با احترام به دوستم
مامان پسرها
پاسخ
سلام دوست خوبم! ممنون عزیز!
نجمه هيپنوتراپي
1 اسفند 92 9:13
سلام بانو...خودم بودم فدات شم..كلا تابلوم
مامان پسرها
پاسخ
ای جانم! سلام عزیز! کلا می دونی آدمای بی شیله پیله و سلیم النفس این جورین. اگرم بخوان ادای آدم زرنگا رو دربیارن اصلا نمی شه! سلام ویژه برای سارا خانوم!
زینب م
1 اسفند 92 15:06
الهی دایناسور نیست طفلک چه اصراری داری آخه بش بگی تو دایناسوری ها؟؟؟
مامان پسرها
پاسخ
ما کلا گاهی برای تنوع بچه مون رو این جوری صدا می کنیم: دایناسور مامااااان! تیرانوسوروس من!
مامان علیرضا و حسین
1 اسفند 92 15:58
آغا ما یه پیام اینجا گذاشته بودیم آیا نذاشته بودیم و فکر می کنیم که گذاشته بودیم؟ آیا پریده و نفهمیده ایم؟ آیا خصوصی اکران شده؟ آیا دایناسور مامان اونو خورده؟
مامان پسرها
پاسخ
گزینه ۲+ قاطی بودن نی نی وبلاگ!
خاله زهرا
2 اسفند 92 2:34
ولى زينب محمد حسين فضاش كاملاً با على فرق داره ، اصلاً يه عواملى داره واسه خودش قربونش برم ، على بلاييش به اين بود كه تو اين سن ها خيلى منطقى تحليل ميكرد فداى خوشمزه گياش بشم من
مامان پسرها
پاسخ
آره ولی سیدعلی هم از این چیزا داشت ها! حالا منطقش غالب بوده.
مه طلا
2 اسفند 92 8:11
بسم الله الرحمن الرحیم کرسی آزاد اندیشی مجازی زن و خانواده «صالحات» به حول و قوه الهی آغاز به کار کرد. مبحث تخصصی زنان و بحث در این حوزه را از اینجا دنبال کنید. salehat.blog.ir در صورت تمایل لینک کنید.
مامان پسرها
پاسخ
سلام خانوم گل! آفرین به فکر و ایده و همتت! حتما خدمت می رسم.
سمانه
3 اسفند 92 16:43
مامان زینب همیگیشون سلام! عزیزم من نکته ی دایناسورها رو نگرفتم کمک لطفا!
مامان پسرها
پاسخ
سلام سمانه جانم! والا منم نمی دونم قبلش با خودش چی فکر کرده. فکر کرده دایناسوره؟ فکر کرده من فکر می کنم دایناسوره؟ اصلا فکری کرده؟
هدفون سفید
4 اسفند 92 16:54
اینو نمیدونستم، الآن شما گفتین یاد گرفتم مرسی
مامان پسرها
پاسخ
دقیقا کدومو الان؟