یا مجیب!
محمدحسین مدام سراغ مامان بزرگ و بابابزرگ را می گیرد. می گویم رفته اند کربلا. وقتی برگشتند، می رویم دیدن شان.
تلویزیون پیاده روی اربعین را نشان می دهد. کربلا را. محمدحسین می گوید: مامان بریم اینجا. می گویم: دعا کن بریم.
زیر لب چیزی زمزمه می کند. می گوید: مامان! دعا کردم. بریم!
کاش همین قدر کودکانه به استجابت دعاهایم ایمان داشتم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی