سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

سختی های بچه داری از نوع محمد حسینی

1392/9/1 15:30
نویسنده : مامان پسرها
476 بازدید
اشتراک گذاری

* سوییچ ماشینو آورده می گه: سوئیچو هم بزن!

یک ربع گریه می کرده بلکه من بفهمم منظورشو!

* یک جا کلیدی چرمی آورده با n تا کلید توش. گفته بزن به شلوارم. وقتی آویزونش کردم، از شدت سنگینی شلوارش تقریبا از پاش در اومده. گریه می کنه.نه حاضره از انبوه کلیدها بگذره نه دوست داره شلوارش بیاد پایین نه حاضره هیچ کار دیگه ای بکنه!

* رفته کفشای قدیمی شو پیدا کرده ( چون کلا تو خونه تفریحش اینه که هی کمدها و کشوها و کابینت ها رو بجوره و چیزای جالب پیدا کنه!) براش تنگ شدن. اما به زور و اصرار پاش می کنه. داره از فرط درد پاهاش ناله می کنه ولی حاضر نیست درشون بیاره!

* بازم رفته سر کمد! یکی از کفش های سید علی رو که برای خودش کوچک شده ولی هنوز برای محمد حسین بزرگه، آورده. کلی ناراحته و من رو توبیخ می کنه که چرا کفش بزرگ براش گرفتم. شایان ذکره قطب عالم مدت ها با همین کالج سورمه ای کاملا گشاد، همه جا می رفتن!

* مغزی های تو گز رو نمی خوره میگه هسته اس!

خامه رو ماستو نمی خوره می گه پوستشه!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

نیلوووووووو
28 آبان 92 13:06
میمیرم براش آخ که چقدر عسله اللهم ارزقنا و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین، لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم اسپند دود کن برای شیرین عسلمون
مامان پسرها
پاسخ
انشاءالله خدا بهت چند تا بچه ی سالم و صالح و خوش روزی و خوش قدم و عاقبت به خیر بده عزیییییزم!
زینب خانواده آرمانی
28 آبان 92 14:00
الهیــــــــــــــ بگردم خدا حفظش کنه ان شالله
مامان پسرها
پاسخ
ممنون گلی! میلتو چک کن لطفا!
زینب م
28 آبان 92 16:50
ای جااااااااااااااااااانم آخ دلم براش تنگ شد خواهر ماشاالله صدقه بزار براش خواهر(البته اگ الان بود میگفت من که ماشاالله نیستم)
مامان پسرها
پاسخ
خوب شناختیشا! میگم دوستم! دهه دوم و سوم کجا بریم روضه؟
نیلوووووووو
28 آبان 92 19:12
ملت با هم قرار مدار میذارن منم میخوام
مامان پسرها
پاسخ
عزیزم! منظورم این نبود که با زینب م جان بریم. خودمونو گفتم. فعلا که فقط یک بار توفیق زیارتشون رو داشتیم. اینا رو فقط گفتم که دلت نسوزه یه وقت آباجی!
هم اندیش
28 آبان 92 19:24
سلام عزیزم من عاشق حرفای این بچه هام دوست جون برامن خیلی دعا کن دعا کن بعد اینهمه مدت خدا فرج و گشایشی تو کار ما کنه دلم داره میسوزه... اصلا حالم خوب نبود فقط اومدم سر بزنم که این شیرین سخنای محمد حسین یکم یادم برد.... برام دعا کن
مامان پسرها
پاسخ
کاش تو هم مثل بیوتن جان زود زودی بیای و خبر حال خوبتو بدی. خدا دلت رو پر از شادی مادی و نشاط معنوی کنه انشاءالله! کاش کار دیگه ای هم غیر از دعا از دستم بر میومد! نبینم ناراحتی تو!
مامامان علیرضا
28 آبان 92 19:36
ای جانم به این پسرک با این سرتق بازی ها بچلونش منم همون که نیلو جون گفت همش با هم قرار مدار بزارین دل ما رو اب کنید همش از این پسرک تعریف کنید ما رو سو سو بدین منظورم به زینب و من چادرمه
مامان پسرها
پاسخ
ممنون عزیزم! چقدر این اصطلاحتون جالب بود. سوسو دادن! قشنگه!
مامان حسین
28 آبان 92 20:18
ای جان.از قول من محکم ببوسش .برای شیرین زبونی هاش صدقهگذاشتم.حسین هم دور تا دور کیک یزدی رو میکنه میگه پوستشه
مامان پسرها
پاسخ
وای ممنون عزیزم! نکنه این آقا حسینا به پوست این قدر حساسن! راستی! داری می ری التماس دعا عزیزم! دعای عالیه المضامین یادت نره دوست جونی!
زینب م
28 آبان 92 20:28
سلام مجدد خواهر دهه دوم که هیئتای حسابی تعطیلن دارن نفس میگیرن دهه سوم هم باید اطلاعیه های دم حرم و ببینی خوشت اومد از اینهمه شدت اطلاعات خواهر منه شوهر ندیده مشغوله شغل شریف همسرداریم تا اطلاع ثانوی اصن نمدونم دنیا دست کیه ولی جدای از شوخی معمولا هیئتای بزرگ تعطیلا مداحای معروفم میرن شهرستان حرم که برنامه داره هرشب هیئتای هفتگی هم طبق روال سابق برقرارن هیئت فاطمیون مسجد اهل البیت عمار یاسر خوبه حالا واسه گرفتن حال مهربانو جون هم که شده کی قرار بذاریم(که میخای بیای دکوراسیون خونه مارو بررسی کنی... دارم برات)
مامان پسرها
پاسخ
دوست دارم یه بار هیئت فاطمیون رو برم. ببینم چی میشه. میگم من تازه داره یادم می افته. شما بودی می گفتی فرش آشپزخونه ام فلان رنگه با کاشی های پشت کابینتا ست باشه؟
زینب م به مامان علیرضا
28 آبان 92 20:31
ما مخلص شما هم هستیم خواهر ولی این محمد حسینو باید ببینی ماشاالله
نیلوووووووو
28 آبان 92 20:49
الهی قربون دل مهربونت برم خواهر گلم که اینقده لطیفه که دلش نمیاد ناراحتی رفقا رو ببینه خب خب خب حالا بریم سراغ زینب م جان! که میخوای دل ما رو بسوزونی ها؟! اگر دکوراسیونت رو ندیدم نیلو نیستم ! خودتو آماده کن آخ اگه رنگ فرشا با کابینت آشپزخونه ست نباشه
مامان پسرها
پاسخ
نیلووو جون تو بیییا! با چک لیستت بیا بریم ببینیم اوضاع از چه قراره!
زینب م
28 آبان 92 20:55
نیلووووو جون باش تا صبح دولتت بدمد آبجی اشتباه گرفتی تو داری جهیزیه میخری من 7 ساله عروس شدم بله واینکه ما مخلص شما هم هستیم آباجی البته به شرط ندیدن دکوراسیون واسه قلب خودت میگم خوب نیس
نیلوووووووو
28 آبان 92 21:27
ای جانم زینب جان غصه نخور شوخی کردم باهات
بیوتن
28 آبان 92 23:07
اگه سختی های بچه داری اینه که ما همین جا و از همین تریبون رسما اعلام می داریم که از رقم پیش بینی شده یعنی 4عدد! فرزند انصراف داده و یکی دو جینش را خواستاریم از خدا جانمان! خدا بچه شیعه های ناز خوشمزه اونم از نوع ساداتشو زیاد کنه حالا میرزا هم باشن مشکلی نیست
مامان پسرها
پاسخ
هرچند دیدنش به اندازه شنیدنش همیشه شیرین نیست، ولی انشاءالله خدا دوجین بچه ترگل ورگل سالم و صالح و عاقبت به خیر بده دوستم!
الهه
29 آبان 92 10:05
سلام زینب جون.بابا یکمم از سید علی بگو دلم براش تنگ شده. یکی از خاطره هایی که از سید علی دارم و منو دیوونه اخلاقش کرده اینه که تو ماه رمضون وقتی توی نمایشگاه (مصلا) برنامه داشتین غیرتش نذاشت همه وسایلو مامانش از ماشین بیاره و کلی کمک کرد.میزای پلاستیکیو پایه هاشو میزد زیر بغل و کلی پله هارو بالا پایین میکرد تا به غرفه مون برسه (لازمه بگم که ماه رمضون امسال تو تابستون بود وهوا هم خیلی گرم بودوپله های مصلا هم که انقد زیاده کلی طول میکشه ازش بری بالاوکلی سختیای دیگه. منظورم اینه که بنده خدا واقعا خسته شده بود وتشنه) حالا قسمت اصلی داستان اینجاست وقتی همه این کارا تموم شدو بالاخره اومد تو غرفه ،اومد پیشه منو گفت خاله میشه یه ذره اب به من بدید بخدا از صبح روزه ام روزه کله گنجشکی نه آآآآ روزه درسته ،هیچی نخوردم راست میگم میخواید از مامانم بپرسید.بخدا این پله هارو اومدم بالا تشنه شدم (راست میگفت.تمام لبش خشک شده بود)هی من میخواستم بگم بابا اشکال نداره روزه که به شما واجب نیست.اصلا بیا یه چیزی بخور الان بت آب میدم ،هی سید علی میخواست اینکه از من تو ماه رمضون یه لیوان آب خواسته رو توجیه کنه.خلاصه من یه ذره آب بش دادم. سید علی لیوان آب رو گرفت رفت اون پشتا. پشت بنر ها.یه جایی که آدما رفت و امد نداشتن و هیچکس سیدعلی رو نمیدید ولی من داشتم میدیدمش .یه ذره آب خورد و نمیدونم گفت یا حسین یا سلام بر حسین .بعدم رفت لیوانش قایم کرد تاکسی نبینه و دلش نخواد.دیگه هم تا خود اذان چیزی نخورد. یعنی عاشق غیرتشم اونجا که رفت اون پشت مشتا تاجلو کسی که روزه ست آب نخوره خیلی جالب بود، باید بودید و میدیدید. خلاصه دستتون درد نکنه که انقد قشنگ حس مسولیت پذیری و غیرتمندی رو به این پسر 8 ساله یاد دادید.
مامان پسرها
پاسخ
وااااای! سلام الهه جوووون! شما کجا این جا کجا؟ خوش اومدی! راستش خودم الان اشک تو چشمام جمع شد از این خاطره ات. تازه نمی دونی که ما رهو بلد نبودیم و کل مصلا رو همونجوری با وسایل تو دستمون دور زدیم! می دونی! من مامان بدی هستم. خیلی کمال گرایانه با سیدعلی برخورد می کنم. می دونم. اما دارم واقعا تلاشم رو می کنم تا بهتر شم. اینم که از خوبی هاش زیاد نمی گم دو سه تا دلیل داره. یکیش اینه که خودمم ممکنه باورم شه من کاره ای بودم و بعدش خدا بدجور می زنه تو حالم. خیلی خوشحال شدم کامنتتو دیدم عزیزم!
مامان صبا
29 آبان 92 11:17
تازه إلهه جون كجاشو ديدي براي تمرين و ضبط يه برنامه اينقدر زيبارفته بود تو حس كه هر جا تو متن ميخوند كه بلند شيد خودش هم بلند ميشد يادته زينب؟دست] زينب جون فكر كنم مجبورت كرديم يه پست واسش بزاري
مامان پسرها
پاسخ
آره یادمه! و فکر کنم موفق شدین. الان حال یه مامان متنبه دچار عذاب وجدان شده رو دارم. البته می دونی بازم توجیه کنم! تقصیر من نیست. اینقدر سطح توقعمون رو از بچگی از خودش برده بالا که کاراش دیگه به چشمم نمیاد.
مامان علیرضا
29 آبان 92 15:39
سلام ممنون از لطف همه دوستان ما همچنان مشتاق زیارت روی پاک همه دوستان هستیم راستی مامان پسرا جون اینم اون شعری که تو کامنت پست قبلی گفته بودم http://aba-saleh-biya.blogfa.com/
مامان پسرها
پاسخ
سلام سارا جون! ممنون عزیزم!
هم اندیش
30 آبان 92 14:42
سلام عزیزم خاطره الهه جون از سید علی اشک تو چشام اورد خدا حفظش کنه و ان یکاد الذین ..... جتما من باید پیش شما دوره مادری و بچه داری بگذرونم... منم همش تو فکر این میرم که وقتی بچم اسم مولا علی یا ارباب مون حسین میاد یا عزیز ذلشون علی اکبر چقد باید حالتش تغییر کنه.... اقامونم که بسی حساسن رو اسم خانوم زهرا س که ان شا الله فدای خانم بشم همش میگم یعنی میشه بچمون از همون بچگیش یه حال دیگه با این اسم کنه؟؟ یعنی میشه ؟؟؟ ابچی حان همچنان محتاج دعاتونیم گویا زنده بودنمم مدیون دعا های شما خوبانم
مامان پسرها
پاسخ
سلام عزیزم! معلومه که بچه ی مادر خوبی مثل تو قدر این اسامی نورانی رو می دونه. منم هم چنان دعاگو هستم. هر چند روسیاه و نالایقم. فقط امیدوارم خدا به مصداق از زبان دیگران دعا کنید، دعای منو در حقت مستجاب کنه.
طیما
30 آبان 92 15:39
من عاشقشم :×××
مشکاة
30 آبان 92 22:46
mokh-lessim
نجمه
1 آذر 92 8:36
بچه هاي منم همين جور چيزا رو نسبت به گز و ماست ميگن..خوب مينويسي خواهرم..روشن و شاد باشي
مامان پسرها
پاسخ
به به! شما همون نجمه خانوم خودمون هستی؟ خوش اومدی خانومی! خدا کوچولوهای شما رو براتون حفظ کنه! من یک گل بدهکار بودم به شما بابت کامنت آخری که خطاب بهم تو جمع آسمانی نوشته بودی. این روزا فشار خیلی پایین حافظه ام رو تحت تأثیر قرار داده. حالا جبران می کنم!
زهرا مامان
2 آذر 92 1:36
سلام مامان پسراجون کامنتا رو خودندم. ماشالله به این دو پسر گل و مامانشون. خدا حفظشون کنه، خدا حفظتون کنه.
مامان پسرها
پاسخ
سلام عزیزم! از لطفت ممنونم! برامون دعا کنید.
مامان حسین
5 آذر 92 0:58
سلام خواهر گلم که ندیده یک احساس خیلی خوبی بهتون دارم تو صحن و سرای امام رضا از جلوی چشام یک لحظو کنار نرفتید و به گفته مامان محترمتون که بعد ار توصیه هاشون گفته بودید مجانی نمیشه و باید دعاشون کنیم مامان رو هم دعا کردم .و خدای من بالای سر شاهده اگه لایق باشم خیلی برای شما طلب خیر و اولاد صالح از امام رئوف داشتیم .
مامان پسرها
پاسخ
سلاااااام دوست جونم! زیارتت قبول! رسیدن به خیر! خیلی خیلی ممنون که این قدر یادم بودی. اتفاقا دیروز داشتم فکر می کرد یعنی هنوز برنگشتین؟ بازم ممنون عزیزم!
زینب
5 آذر 92 15:41
سلام زینب جان آقا من این دنباله اسمم که قبلا نام وبلاگمون بود (خانواده آرمانی) رو اگه اجازه بدید حذف می کنم و با همین نام زینب خشک و خالی خودم میام از این به بعد. زینب جان من زیاد گل پسرای شما رو نمی شناسم. کاش بنویسی از سید علی ت هم. و هر یک خط که می نویسی با خودت زمزمه کن هذا من فضل ربی. اتفاقاً دوست دارم بنویسی از راه هایی که شما و پدرشون برای تربیت عزیزانتون رفتین. از تلاش هاتون از مطالعاتتون از تجربه هاتون. مطمئناً یک راه درست رفتن نتیجه خوب هم در بر خواهد داشت. لیس للانسان الا ما سعی. دلیلی نداره خدا به خاطر اینکه دارین نتیجه زحمت هاتونو می بینید و از فضلش بهره می برین ضدحال بهتون بزنه. و یه نکته هم به عنوان خواهر کوچیکه که روش زیادی زیاده بهتون می گم: کمال گرایی شما رو به ناشکری در برابر خوبی های فرزندتون نندازه. من دور و برم کم ندیدم پدر و مادرهایی رو که مطیع بودن بچه شون و خوب بودن زیادش به ناشکری ای انداختشون که (خدای نکرده زبونم لال سر شما مطمئناً نخواهد آمد) یه دونه بچه بعدیشون کاری به روزشون آورد که روزی صدهزار مرتبه می گفتن خدایا چه گناهی به درگاهت کرده بودیم که اینجوری گرفتار شدیم! جوابتون به کامنت الهه جون دقیقا جمله خواهرمو تو ذهنم زنده کرد. اونم یه پسر 9 ساله خیلی فهمیده داره ولی هنوز توقعش ازش خیلی بالاتر از این حرفاست. بهش یه بار گفتم خوبی زیاد حسین بد عادتت کرده. و این جور مواقع فقط می گه "خودمم می دونم" به هر حال ببخشید پر حرفیمو. خدا ان شالله این آقا سیدهای گلتو برات نگه داره زینب جون. یادم باشه از تجربه شما خیلی استفاده کنم چون من خودم حسم اینه که تا یه حد کمی بیشتر نمی تونم با عالم پسرا راه بیام یعنی بلد نیستم و اگه روزی خدا پسری بهم بده همه امیدم به باباشه فقط.
مامان پسرها
پاسخ
سلام زینب جون خالی خودمون! راستش یه وقتایی از همچین کامنتایی واقعا بیشتر خوشحال میشم. و ممنونم که نگران و به فکرمی. البته سیدعلی ما چندان مطیع و زیادی خوب نیست اما ویژگی های دیگه ای داره برا خودش. نمی گم هیچ وقت ناشکری نکردم اما همیشه از خدا می خوام خستگی ها و کم حوصلگی های منو بذاره به حساب بنیه و صبر کمم نه ناشکری. واقعا سر و کله زدن با این پسرا خییییییلی انرژی می خواد.
فانوس
5 آذر 92 16:12
سلام خیلی بچه نازی دارین خدا براتون نگه داره ازجانب منم نایب والزیاره باشین ت وروخدا....
مامان پسرها
پاسخ
سلام ممنون عزیزم!
خاله زهرا
7 آذر 92 17:39
من فداش بشم آخه وقتى ازش مينويسى قشنگ تصويرش مياد جلو چشم اين خانم الهه هم كامنتش داغونم كرد همين جور دارم زار ميزنم ، آخه من قربون اين سيد على عشقم برم ، خييييييييلى ماهه ، اصلاً تكه نمونه است ، منم ياد وقتى افتادم كه دنبال النگوى سارا بود همش داشت ميگشت انقدرم دستشو كرد پشت مبلا زخم شد دستش ، راستى من بهش يه قولى داده بودم وقت نكردم انجام بدم خيلى ناراحتم پيشش بدقول نشده باشم ، ميشه تو از قول من انجام بدى ؟
مامان پسرها
پاسخ
سلام خاله جون مهربونش! شما از نوزادی به سیدعلی لطف ویژه داشتی عزییییییزم! بگو چه قولی دادی؟
هم اندیش
8 آذر 92 0:03
سلام بر خواهر دست گلمون و نو گل ای نازنینش احوال ما که به لطف رب مهربان و تو گوشی (البته از نوع تلفنی زهرا خانم که اینجا ما رو رصد میکنه و به موقع حالمو میگیره) الحمد لله و والمنه خوبه... و خدا رو شکریم هم از بابت حال خوبمون هم از بابت دوستان گلی چون شما و دعا هاتون و عزیزی مث زهرا خانوم که هوای ابجی کوچیکشو دارم با اجازه صاحب خونه البت اینا رو اینجا نوشتما چون اینجا رو میخونی از همینجا و با اجازه صاحب خونه مراتب تشکر رو از شما مینماییم خب ابجی زینب جان شما خوبی؟ دعا هاتون گیراس یه موقع از ما دریغش نفرمایید ها دعا گوتونم
مامان پسرها
پاسخ
سلام عزیزم! چشم! حتما! ما هم چنان دعاگوی شما هستیم. الحمدلله که روبراهی!
أنارستان
8 آذر 92 11:01
مذاکرات ژنو و حواشی...چه میکند این تدبیر!!!
مامان پسرها
پاسخ
خواهر نگو که فعلا ترجیح می دم سکوت کنم! اما تو خونمون فعلا کسی اعصاب نداره! بدیش اینه که انگار اصلا کسی متوجه نیست عمق فاجعه رو!
نیلوووووووو
8 آذر 92 12:18
سلام علیکم، آقا با انارستان موافقم چه میکنه این کلییییییییید
مامان پسرها
پاسخ
و علیکم السلام! واقعا این میزان کارایی و به این سرعت فوق تصورمون بود!!!!
مامان حسین
9 آذر 92 23:47
سلام زینب جان .میخواستم شروع کنم قران رو با تفسیر بخونم ولی تا حد امکان از تفسیر مختصر شروع کنم که با حسین بتونم شروع کنم شما چه کتابی رو توصیه میکنید؟؟؟یک سوال دیگه پیش میاد که گاهی اوقات احساس کنید از کارهای بچه کم میارید و واقعا خسته میشید؟؟راستش بخواید من تازگیها اینجوری میشم و با خودم میگم بیکفایتی و کار نا بلد بودن حتما از منه.مثلا برای دارو دادن به حسین واقعا مستاصل میشم.خیلی خیلی بد دارو میخوره.یا مواردی از این قبیل .کمکم میکنید؟؟؟شما محمد حسین رو در قبال کار بدش دعوا میکنید؟چون حسین من هنوز نمیتونه حرف بزنه خیلی داد و بیداد میکنه و من برای اینکه منظورش بفهمم همش باید دست به سینه و در حال کشف خواسته هاش باشم و همسرم معتقده که من باید گاهی اوقات نشنیده و نا دیده بگیرم حسین و خواسته هاش رو.شما نظرتون چیه؟؟
مامان پسرها
پاسخ
سلام عزیزم! فکر کنم تفسیر نور خوب باشه. نکته ای و ساده است. خب معلومه! حتما آدم گاهی خسته اس. گاهی زیاد کار داره. گاهی ناراحته یا حوصله نداره. گاهی بچه ها خیلی غیرقابل تحمل می شن. اصلا احساس بی کفایتی نکن عزیزم! این طبیعیه. به خصوص برای شما که بچه اولته. اول از همه این حس و فکر رو عوض کن که همیشه باید همه چیز تحت کنترل باشه. من خودم این جوری بودم و اذیت می شدم. اگه واقعیت بچه داری رو اون جوری که هست بپذیری، خیلی راحت تری. اون هم یک آدمه. درسته کوچولو اما برای خودش اراده و قدرت تصمیم گیری داره. به خصوص تو سن حسین جان که اوج دوران ظهور و بروز این حس هاست. مسلما ما در بهترین حالت می تونیم این تصمیم ها رو جهت بدیم و تا حدی درستش کنیم نه این که کاملا کنترل کنیم. اتفاقا منم یک پست نوشتم در مورد دارو خوردن محمدحسین! این دوره هم یک کم صبوری می خواد. این زمانی که بچه بیشتر از توان حرف زدنش می فهمه و خواسته داره اما نمی تونه بیانش کنه و این باعث کلافگی اون هم می شه. خودتو بذار جاش یک لحظه! می دونم سخته و آدم باید مدام به خودش صبر رو یادآوری کنه و از خدا بخواد. در مورد دعوا کردن باید بگم مگه می شه آدم یک عدد مامان صفراوی باشه و وروجک های بازیگوش خراب کار داشته باشه و دعواشون نکنه؟ همین دیروز که محمد حسین یک ماشین حساب و یک قاب عکسو شکست و پایه یک صندلی رو از جا درآورد مجبور شدم تنبیهش کنم و کفششو که می خواست پاش کنه ولی تنگش بود بگیرم. خب اون هم گریه کرد اما این جا من بی محلی کردم. اگر بتونی صحبت های کارشناسای رادیم معارف رو دانلود کنی نکات کاربردی خوبی دارن دوستم.
زینب به مامان محمد حسین
10 آذر 92 11:30
دوست خوبم سلام ببخشید با اینکه از من نخواسته بودید پیش دستی می کنم ولی به ذهنم رسید این نکته رو بهتون یادآوری کنم که سن 1 تا 3 سالگی بچه ها سن لجبازیشونه مراقب باشید که سعی نکنید لجبازیشو با امر کردن بخوابانوید که خدای نکرده در سالهایی که توانمندی بیشتری به دست میاره نیاز این دوره شو با قدرت بیشتری جبران خواهد کرد. بد قلق بودن بچه ها برای دارو طبیعیه. من خودم یکی از همین بچه ها بودم. مامانم با هزار روش کار رو برامون راحت می کردن و می گفتن ببین اینجوری می کنم که سخت نباشه یا پشتش چیزایی می دادن که مزه اونو بگیره. چیزایی که ما هم دوست داشتیم. قرص رو پودرش می کردن تا با آب راحت بره پایین. شربت ها رو سر رنگش کلی باز می کردیم با بازی ردش کنید بره. مجموعه سامان پسر گلم اونی که در مورد مطب دکتر و مریض شدن و دارو خوردنه هم می تونه کمک خوبی باشه. هر چی بخواید پافشاری کنید بدتر می شه. و برای جلوگیری از داد و فریاد بچه تون باید فضای خونه تون آروم باشه. وقتی داد می زنه با صدای آروم بگید مامان من متوجه نمی شم تا هر چی داد می زنه بگید ببخشید متوجه نمی شم و وقتی آروم و درست منظورشو بهتون می رسونه برخورد خوبی داشته باشید که آره اینجوری متوجه شدم. شایدم همینکه نمی تونه درست منظورشو برسونه عصبیش می کنه. به هر حال در این امر خطیر که حوصله فراوونی می طلبه خدا کمکتون کنه.
مامان پسرها
پاسخ
سلام زینب جان! چقدر خوبه به قول رضوان جان این کامنت دونی هیئتی!
آیه
10 آذر 92 22:47
واقعا "قطب عالم" در مورد این فسقلی ها مصداق داره!