سختی های بچه داری از نوع محمد حسینی
* سوییچ ماشینو آورده می گه: سوئیچو هم بزن!
یک ربع گریه می کرده بلکه من بفهمم منظورشو!
* یک جا کلیدی چرمی آورده با n تا کلید توش. گفته بزن به شلوارم. وقتی آویزونش کردم، از شدت سنگینی شلوارش تقریبا از پاش در اومده. گریه می کنه.نه حاضره از انبوه کلیدها بگذره نه دوست داره شلوارش بیاد پایین نه حاضره هیچ کار دیگه ای بکنه!
* رفته کفشای قدیمی شو پیدا کرده ( چون کلا تو خونه تفریحش اینه که هی کمدها و کشوها و کابینت ها رو بجوره و چیزای جالب پیدا کنه!) براش تنگ شدن. اما به زور و اصرار پاش می کنه. داره از فرط درد پاهاش ناله می کنه ولی حاضر نیست درشون بیاره!
* بازم رفته سر کمد! یکی از کفش های سید علی رو که برای خودش کوچک شده ولی هنوز برای محمد حسین بزرگه، آورده. کلی ناراحته و من رو توبیخ می کنه که چرا کفش بزرگ براش گرفتم. شایان ذکره قطب عالم مدت ها با همین کالج سورمه ای کاملا گشاد، همه جا می رفتن!
* مغزی های تو گز رو نمی خوره میگه هسته اس!
خامه رو ماستو نمی خوره می گه پوستشه!