سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

بدون عنوان

1390/7/9 20:15
نویسنده : مامان پسرها
504 بازدید
اشتراک گذاری

سلام! سلامی همراه با قدری ناراحتی به آلوچه ی مامان!

پسر گلم امروز تب داشت. نمیدونم سرما خورده یا مال دندونشه. آخه گل من! نمیذاری روت چیزی باشه. حالا موندم هوا که سردتر می شه چه کار کنم.

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

عزیز دلم! چند روزه بدجوری مامانی شدی. تو مهمونیا که غریبی می کنی و به من میچسبی، هیچ! تو خونه هم همش میخوای تو بغلم باشی. یعنی به کنار من بودن هم راضی نمی شی. مامان هم هی کاراش می مونه و حتی غذا درست کردن هم براش سخت شده. وقتی میذارمت رو زمین سینه خیز خودتو می رسونی بهم و سرتو میذاری رو پام! دلم غنج میره با این کارات!

جیگملم! آخه چرا غذا نمی خوری؟ مامان داره هی غصه می خوره. بعد از هر بار حموم کردنت کم مونده گریه ام بگیره. شیرم هم کم شده و به قول مامانم رفته. امیدوارم برگرده. هی داری کوچولو می شی مامانی! هورررررر هوررررررر! این صدای گریه ی مامانه! حالا دیگه به به بخور! خدایا! یا رازق الطفل الصغیر! مامان سید کوچولو رو کمک کن! 

تازه شم! قبل از شروع مدرسه ها استرس داشتم واسه تو. فکر می کردم قدری بیتابی کنی. دوشنبه از صبح تا 11 مدرسه بودم و خدا رو شکر، مشکلی پیش نیومد. اما چهارشنبه که از صبح تا 3 کلاس داشتم هنوز نگران بودم. همین طور هم شد. ساعت حدودا 1.5 بود که ناظم اومد دم کلاس و بهم گفت تو بیتابی می کردی و دارن میارنت که شیرت بدم.(آخه سیم کارتم دو هفته است سوخته و وقت نمی کنم عوضش کنم) . طفلی خاله زهرا! مامی تو رو برده بود خونه ی خاله ام که عمل داشته تا با بقیه ی خاله هام پیشش باشن. خاله زهرام ناهار میره اونجا. اما شما اینقدر گریه میکنی که خاله جون رسیده و نرسیده مجبور میشه شما رو بیاره مدرسه. اونم از اون سر شهر! خلاصه نمی دونم روزهای دیگه که می خوام برم مدرسه، حالت چه جوری خواهد بود. پسر خوبی باش دیگه آلبالوی مامان! بوس بوس!

 

 

سید علی چند تا حیوون پلاستیکی داره که یه ماهه (از تولدش به بعد) همش تو خونه ولو هستن و باهاشون بازی می کنه. سه چهار روز پیش دیدم عسلکم رفته دو تا از حیوونای داداششو برداشته و دقیقا به سبک سید علی که با همه چی جنگ بازی می کنه، اونا رو می کوبه به هم و با دهنش هم صدای پوووه پووووه در میاره! خیلی باحال بود. وقتی به آقای بابا گفتم، فهمیدم اون هم دوسه بار این کارو ازت دیده شومبوس گومبولی! می چلونمت!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زاپولیا(خاله زهرا)
16 مهر 90 12:26
خاله فداش شه انقد جیگره و مظلوم گریه میکنه آدم میخواد هر کاری کنه واسش ناراحت نباشه