عزاداری کودکانه ما
دیروز مجبور بودیم تو خونه بمونیم. محمدحسین آبله مرغون گرفته و قاعدتا نمی شد بریم عزاداری. از صبح حالم گرفته بود. یک دفعه فکر کردم خب عزاداری رو میاریم تو خونمون!
بساط کاردستی بچه ها رو فراهم کردم. (سه تا از این بقچه پارچه ای ها دارم که توشون پر خرت و پرته برای کاردستی و تقریبا همشون دور ریختنی ها). چند تا گلدون سفالی کوچک تو وسایلمون بود. پسرها اونا رو رنگ و بعد با روبان و پولک تزِئین کردن. ازشون به عنوان جاشمعی استفاده کردیم. دو تا پرچم کوچک هم با نی و پارچه سیاه ساختند. سیدعلی هم رفت و از زمین کنار خونه، قدری خاک و سنگ آورد و تمثال بقیع رو درست کرد. یک کم هم با چادر و پارچه سیاه یک گوشه خانه رو سیاه پوش کردیم.
و روضه خانگی ما شروع شد.
از صبح به سیدعلی گفته بودم که امشب تو سخنران مراسم مایی. برو مطالعاتت رو کامل کن و آماده باش! خلاصه شب سیدعلی یک سخنرانی خوب برامون کرد و بعد هم از یک کتاب شعر کودکانه برامون مداحی کرد و ما سینه زدیم. آخر سر هم ازش خواستم دعا کنه و ما آمین گفتیم.
خدایا فرج امام زمان رو نزدیک کن!
خدایا! مریض ها و جانبازها و شهدا رو خوشحال کن! (یه چیزی تو این مایه ها!)
خدایا این انقلاب رو حفظ کن تا وقتی امام زمان بیاد.
این ها دعاهای سید علی بود.