راهنمایی عاطفه
در پست قبل، نقدی نوشتم بر نوع برخوردی که خیلی بین ما رایج است و چند تا از دوستان می خواستند راه حل من را بدانند. البته حق با آن هاست و نقدی کامل است که شامل راه حل جایگزین هم بشود. من هم تصمیم گرفتم نکته هایی را که قبلا خوانده بودم به صورت خلاصه بنویسم. امیدوارم مفید باشد.
اول از همه باید سن بچه را در نظر گرفت. و به صورت دقیق تر رشد کلامیش را. اگر بچه در سنی است که هنوز کامل صحبت نمی کند و مهم تر از آن مفهوم حرف های ما را کامل نمی فهمد، راه حل «مامان پری» جان به نظرم خوب می آید. دوباره این جا می گذارمش:
به نظرم روش درست اينه كه
١- بشينى كنارش يعنى خيلى مهمه هم قدش شى
٢- سعى كنى باهاش ارتباط چشمى برقرار كنى و ازش علت ناراحتيشو بپرسى مثلاً عزيزم چى شدى جاييت درد ميكنه ؟ كجا ؟
٣- سعى كنى با نوازش اونجاى آسيب ديده يا بغل كردنش آرومش كنى و استرس رو ازش دور كنى ( بيشتر گريه ى بچه ها از استرس وارده است و البته بعضى بچه ها به خصوص پسرا بغل كردن رو خيلى دوست ندارن و در مورد اونها ماساژ بهتره)
٤- بذارى از حسش بگه و ابراز همدردى كنى ( گاهى اوقات فقط بودن و هيچى نگفتن و فقط شنيدن خيييلى بهتر از حرف هاى اشتباهه)
٥- با خوندن يه شعر يا حتى دادن لحن شعرى به صدا و لبخند و گفتن جملاتى مثل اينكه الان كم كم دردش تموم ميشه و ميريم پيش اسباب بازيا و ذهن رو به اطراف متمايل كردن حواسش رو از موضوع پرت ميكنى.
اما در مورد بچه های بزرگتر:
۱- اولین راه این است که احساسات بچه را شناسایی کنیم. توی مثال من شاید خیلی لزومی نداشت اما گاهی حس های ما پیچیده تر و ترکیبی از دو یا حتی چند حس هستند. خود ما گاهی وقت ها در تشخیص احساساتمان و نامیدن آن ها اشتباه می کنیم. احساساتی مثل خشم، نفرت، کلافگی، ترس، حسادت، تحقیر شدن و ...
۲- در وهله بعد ما به عنوان پدر و مادر باید این موقعیت ها را فرصتی بدانیم برای صمیمیت و آموزش بچه ها. یعنی تهدید رو تبدیل کنیم به فرصت. این نکته در نوع و تأثیرگذاری برخورد ما خییییلی مؤثره. و البته ما احتیاج به زمان و فکر داریم برای نهادینه کردن این نوع نگاه. احساسات منفی بچه ها را مسئله های پیچیده ای نبینیم که موظف به حل کردن آنی آنیم. در این صورت اگر موفق نشویم هم احساس ناتوانی و ضعف توی مادری کردن مان می کنیم.
۳- گوش دادن به کودک و همدلی با اوست.
این مورد رو هم مامان پری عزیزم گفته بود:
بذارى از حسش بگه و ابراز همدردى كنى ( گاهى اوقات فقط بودن و هيچى نگفتن و فقط شنيدن خيييلى بهتر از حرف هاى اشتباهه)
فقط نکته اش این است که گاهی بچه ها به آن حد از خودنگری نرسیده اند که بتوانند علت و ریشه حسشان را پیدا کنند. ممکن است غمگین باشند اما دقیقا نداند که خستگی بیش از حد به خاطر بازی توی مدرسه این حس را در او به وجود آورده. در چنین مواقعی ما باید با پرسیدن سؤال های ساده کمکش کنیم تا حرف بزند. و البته توصیف! یعنی فقط حالی را که در بچه مان می بینیم توصیف و برای خودش بازگو کنیم. این کار شاید ظاهرا مسخره باشد اما تأثیر فوق العاده ای دارد. چون علاوه بر این که کودک حس می کند ما کاملا درکش می کنیم می تواند به او در شناخت بهتر احساساتش کمک کند.
«مامان صبا» جان به این نکته توصیف اشاره کرد:
با توجه به موقعيت ميشه از نمونه هاي مشابه كه براي خودمون يا بچه هاي ديگه اتفاق افتاده صحبت كرد ميشه اون حالت رو توصيف كرد تا بچه اطمينان پيدا كنه اين اتفاق فقط براي اون نبوده و كسايي هستند كه واقعا دركش كنن !
۴- و نکته آخر تعیین حدود و قوانین است. یعنی با پذیرش حس کودک بهش بگوییم اجازه دارد چطوری حسش را ابراز کند. مثلا وقتی عصبانی می شود، داد می زند. ما می توانیم بهش بگوییم: تو عصبانی هستی. حق داری! چون برادر کوچکت اسباب بازی تو را شکسته. اما نباید داد بزنی!
باید بگویم نگاه ما به این برخوردها باید کمک به رشد هوش هیجانی و عاطفی کودک باشد نه راه حلی برای مشکلات. البته که خیلی وقت ها واقعا جواب کوتاه مدت هم می دهد. اما به نظرم حداقلِ فایده اش این است که پیام های مخرب عاطفی ندارد.
در آخر یک مثال می آورم که قبلا نوشته بودم و دیدم الان با این موضوع تناسب دارد.
همه ی ما دوست داریم ارتباط موثری با کودکان مان داشته باشیم. این خواسته وقتی بچه هایمان ناراحت یا عصبانی هستند، تبدیل به یک «آرزو» می شود. برای دست یافتنی شدن این آرزو یک راه حل وجود دارد. وقتی کودک حسی را با ما در میان می گذارد با او همدلی کنیم و در طرف او باشیم نه در طرف مقابل. با کلمات و بازگویی حرف ها و احساسات او نشان دهیم که درکش می کنیم و به احساساتش احترام میگذاریم. بعد از این مرحله پندها اثرگذار خواهد بود. هرچند در بسیاری موارد دیگر نیازی به نصیحت نخواهد بود. مثلا ما دیشب برای خداحافظی از مادرم که راهی کربلا بود، به دیدن شان رفته بودیم. پسر من اصرار داشت که شب را پیش مادربزرگش بخوابد و فردا او را تا فرودگاه بدرقه کند. من به دلایلی ( از جمله این که پسرم توی خواب مثل عقربه ساعت می چرخد و واضح است که مادرم در این صورت خواب راحتی نخواهد داشت) نمی خواستم به او اجازه ماندن بدهم. پسرم شروع کرد به گریه و با صدای تقریبا بلند خواسته اش را تکرار و به من اعتراض می کرد. احساس کردم در این لحظه، سوژه مناسبی برای پیاده کردن مطالبی که تازه خوانده بودم به وجود آمده. بنابر این به او گفتم:" می دانم دوست داری پیش مامی بمونی." پسرم همچنان با لحن گریان گفت:" آخه موندن پیش مامی خیلی کیف می ده." من گفتم:" آره! واقعا کیف می ده." پسرم گفت:" اصلا شب موندن خونه ی هر کدوم از فامیلا کیف داره." گفتم:" آره! خیلی! منم که بچه بودم دوست داشتم خونه ی مامان بزرگم و خاله هام بمونم." خیلی جالب بود. پسرم به طرز باورنکردنی ای آرام شده بود. در حالی که در موارد مشابه ما کلی توضیح منطقی می دادیم و او راضی نمی شد و بعد همه با ناراحتی و دلخوری می خوابیدند. تجربه اش کنید!
معرفی دو کتاب:
- کتاب« رابطه بین والدین و کودکان»، نوشته: دکتر هایم جی. گینات، ترجمه: سیاوش سرتیپی، نشر اطلاعات
- کتاب «کلیدهای پرورش هوش عاطفی در کودکان و نوجوانان»، نوشته دکتر جان گاتمن و دکتر جون دکلر، ترجمه فرناز فرود، انتشارات صابرین