هدیه فرهنگی
سید علی را گذاشته ام پیش پدربزرگش؛ بابای مهربانم. با هم رفته اند جشن فرهنگی نیمه شعبان که وابسته به مسجد محل است. سید علی با ذوق تا آخرین قسمت برنامه که طرفای یازده و نیم شب است، نشسته تا توی مسابقه شرکت کند و جایزه بگیرد. من هم سر مسابقه می رسم و مینشینم به تماشا.
سید علی برنده می شود و با کلی ذوق و شوق هدیه اش را می گیرد. یک پیراهن مردانه است. توی راه با آب و تب مسابقه را مرور می کند. از امام زان تشکر می کند و برایشان شعر می خواند. به خانه که می رسیم، برای گفتن این خبر به آقای بابا کلی هیجان دارد و برنامه می چیند. وقتی پیراهن را باز می کنیم، می بینیم به درد آقای بابا می خورد. سیدعلی گریه اش می گیرد و من حرصم. چرااااااا؟
پ. ن: تازه مسابقه ی فرهنگی ما در یک جشن مذهبی چی باشد خوب است واقعا؟ بله و خیر معکوس؟ حالا هی مجری بگوید این تمرین دروغ گویی نیست ها! واقعا چرا ما نمی توانیم ایده های بهتری برای این جور مراسم داشته باشیم؟