سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

بدون عنوان

1390/4/10 18:12
نویسنده : مامان پسرها
586 بازدید
اشتراک گذاری

نوشته‌های زیر را از دفتری رونویسی کردم که قبل از درست کردن وبلاگت و در چند روز اول تولدت در آن می‌نوشتم.


* فکر نمی‌کنم شادی عمیق‌تری از شادی لحظه‌ی مادر شدن برای یک زن تجربه‌کردنی باشد.

* الآن که دارم می‌نویسم دقیقاً ٤٨ ساعت از سخت‌ترین و آخرین لحظات زایمان محمدحسین می‌گذرد. حدوداً ٥ دقیقه‌ی دیگر، دو روز کامل از تولد دومین پسرم می‌گذرد و من هنوز طعم شیرین لحظه‌ی تولدش را مزه‌مزه می‌کنم.

* محمد حسینم! همیشه دوستت دارم!

(این جمله را درست لحظه‌ای نوشتم که ٤٨ ساعت از تولدت می‌گذرد. هرچند نمی‌دانم تو کی آن را خواهی خواند.)

از لحظه‌ای که به دنیا آمدی و دکتر تو رت روی سینه و شکم من گذاشت، شروع به گریه کردی و دست و پا می‌زدی و من، محو تماشای تو، فقط می‌توانستم بلند بلند بگویم الحمدلله ربّ العالمین.

* روز اربعین گذشته بود که به دنیا آمدی و من از جدّت "حسین" خواستم که جزو یاران آخرالزّمانی‌اش باشی.

* تو خیلی نازی! خیلی خوبی! خیلی هشیاری! و خیلی...

* هر چقدر نگاهت می‌کنم باز نمی‌توانم تصوّر کنم که چه‌جوری توی دل من جا شده بودی، پسر ٣١٣٠ گرمی من!

* روز آخری که توی دلم بودی، هم از زایمان می‌ترسیدم و هم به تو فکر می‌کردم. قرآن را که باز کردم، این شریفه آمد: " لا تَوجَل، انّا نُبَشِّرُکَ بغلامٍ علیمٍ" قرآن را بستم و روی سینه‌ام فشردم. می‌توانی آرامش‌بخشی‌اش را تصور کنی؟

* کاش می‌شد بعضی چیزها را ذخیره و بعدها دوباره و چند باره تجربه کرد. حس‌هایی مثل لمس پوستِ لطیفِ کفِ دستِ یک نوزاد؛ بو کردن زیر گلوی یک نوزاد. نوزادِ تو. هدیه‌ی مهربان‌ترین...

* سید محمد حسینم!

الآن کنار من روی تخت خوابیده‌ای. بابا و سید علی حمام‌اند و من و تو با هم؛ تنها.

تو خیلی خیلی ناز و آرام و معصوم خوابیده‌ای و آدم باید خیلی مقاومت کند تا بتواند چشم از تو بردارد هرچند که روز پرکاری را گذرانده و حسابی خسته و خواب آلود باشد. 

 * الآن آن‌قدر دوست داشتنی هستی که از ته دل آرزو می‌کنم کاش بشود زمان را متوقف کرد تا بیشتر با تو باشم. کاش می‌شد این روزهای رؤیایی دیرتر می‌گذشت. حسّ غریبی ست مادر شدن! کاش این‌قدر زود بزرگ نمی‌شدی! کاش... کاش...

* گاهی به چیزی دست می‌کشی و نرمی و لطافتش تو را به وجد می‌آورد و تو زیبایی را با پوست دستت لمس می‌کنی. امروز که دست تو را گرفته بودم، حس می‌کردم معنیِ دقیقِ لطافت را. یعنی فقط لطافت را حس می‌کردم؛ نه دستِ لطیفِ تو را. شاید همین یک بار این تجربه را داشته باشم و دیگر هم تکرار نشود. شبیه شهود بود انگار. هر چه بود، احساسِ عمیق و اصیل و خالصِ لطافت بود؛ آن هم در دستِ کوچکِ تو!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مسیح
13 تیر 90 2:08
سلام به سید حسین جون و مامان گلش...
خوبین ؟
سید حسین خوبه ؟
از این گل پسملی هم که عکس نذاشتین ؟
پس من چطوری عزیزای خاله رو ببینم...؟

سلام مامانی!
مسیح مقدس ما چطوره؟
عکس کیو می خواین؟ سیدحسین که این همه عکس داره!

دانيال
14 تیر 90 9:36
سلام سايت قشنگي داريد خوشحال مي شم كه از سايت دانيال قسمت فرش كودك ديدن فرماييد . متشكرم