سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

آنم آرزوست

« ربّنا هَب لَنا مِن أزواجنا و ذرّیاتنا قرّه اعیُن واجعلنا لِلمتّقین إماما» از قنوت نمازهای دوران بارداری، با این آیه انس گرفتم. آیه را می خواندم و فکر می کردم. دعا می کردم و فکر می کردم. فکر می کردم بچه ی آدم چطوری باید باشد که بشود نور چشمش؟ *** باردار که بودم زیارت عاشورا را خواندم؛ با صد لعن و صد سلام. شنیده بودم بچه ی آدم شهید می شود.
4 آذر 1391

حل مسئله

وقتی سید علی کوچک بود و با هم می رفتیم عزاداری، همیشه فکر می کردم چطوریه که بعضی بچه ها می نشینند کنار مامان هاشون و بازی می کنند؟ سید علی هیچ وقت نمی نشست و خب معلومه که من هم باید دنبالش مرتب راه می رفتم. حالا که با محمد حسین می رم عزاداری، بیشتر می فهمم که بچه ها سرشتی خیلی با هم فرق می کنند.  یادمه یک بار که رفته بودیم بیت، برای سید علی دوساله شیر و  چوب شور و چند تا خوراکی دیگه گرفته بودم تا آن جا بخورد. وقتی رسیدیم، نماز داشت شروع می شد. من سریع آماده ی نماز شدم و سید علی ماند با خوراکی هایش. می خواست از شیر شروع کند. هر چه کرد نتوانست با نی شیر را سوراخ کند. نی خم می شد و توی جاش نمی رفت. سید علی بسته ی چوب شور را ب...
27 آبان 1391

حال و هوا

به ماه نگاه می کنم. یک شب مانده تا کامل شود. برایش چشمک می زنم. چند ساعت بعد، وقتی ماه پیش شماست... خوش به حالش! می خوابم. خواب شما را می بینم. صبحانه می خورم. فکر می کنم در خواب های شما چه شکلی هستم؟ هوا آفتابی است. به خورشید حسودی ام می شود که تازه از دیدارتان برگشته. اما نه! از وقتی رفته اید، این جا هوا همیشه ابری است؛ با احتمال بارش گاه گاهی باران.
25 آبان 1391

برای مامان جونم

تا حالا بیشترین مدتی که از مامانم دور بوده ام، سفر های یک ماهه حج واجب بوده. حالا که نمی دونم مامان برای چند ماه قراره نباشه، گیجم، کلافه ام،ناراحتم. دیروز سید علی کلی گریه کرد. حتی محمد حسین هم فهمیده بود انگار که قراره چند ماه مامی رو نبینه. از بغل مامانم پائین نمی آمد و اگر یه لحظه جداش می کردیم میزد زیر گریه. تا فرودگاه هم با مامان آمد. من مامانمو می خواااااام!
26 مهر 1391

برای دل خودم

وقتی لب تابو باز می کنم چشم های براق سارا رو می بینم که زل زدن بهم. نمی دونم. حتما موقع دیدن عکس ها اتفاقی شده background. چرا اتفاق ها هم می خواهند من را دلتنگ تر کنند؟ کاش مدام این جمله توی سرم وول نمی خورد:  در بهترین حالت، من سالی یک بار سارا را خواهم دید. خدایا! یعنی روزهای بعد و بعدتر حالم بهتر می شه؟ ...
26 مهر 1391

برای زهرا

دلتنگ می شوم وقتی        از پیچ خیابان می گذرم                                     و چراغ خانه ی تو خاموش است وقتی          تو این جا نیستی.  
26 مهر 1391

برای زهرا و سارا

دیروز همه ی آهنگ ها غم انگیز بود و هیچ کس فاصله ی یک سال را نمی فهمید کسی نمی دانست                                  اشک ها در کاسه ی چشمانم                                                         &nbs...
26 مهر 1391