همذات پنداری
(این خاطره رااز قول آقای بابا می نویسم چون من بعد از برگشتن از سینما بی هوش شدم.)
رفته بودیم سینما؛ فیلم دهلیز. روابط پدر و پسری توی فیلم خیلی پررنگ بود. رضا عطاران، پدری که به جرم قتل در زندان بود، برای پسر ۷ ساله اش که تازه فهمیده بود پدر دارد، یک اسب چوبی درست کرد. شبیه همان اسب چوبی لوسین که آنت پرتش کرد و شکست.
شب که برگشتیم خانه، محمد حسین رفت توی اتاقش و شروع کرد به گشتن توی کشوهای اسباب بازی ها. هر چی می گفتم نمی اومد بریم بخوابیم. تا این که اومد گفت دستشویی داره. از دستشویی که برگشت، دوباره رفت توی اتاقش، سر کشوهای اسباب بازی.
یک دفعه با خوشحالی اومد توی هال. یک گورخر پلاستیکی دستش بود. اونو گرفت طرفم و گفت: بابا! شما اینو ساختی؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی