مدرسه ی خوب
سیدعلی: مامان ! شاید باور نکنی ولی بعضی وقتا زنگ آخر که می شه، دوست دارم زنگ اول باشه.
من: چرا مامان؟
سید علی: آخه تو مدرسه خیلی بهم خوش می گذره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
همیشه از ملا کهای مهمم برای انتخاب دبستان سیدعلی این بوده که توی مدرسه شاد باشد و مدرسه را دوست داشته باشد؛ آن قدر که اگر یک روز مدرسه تعطیل شد، ناراحت شود. خدا را شکر الآن مدرسه اش همین طوریه. نه با ارزشیابی من؛ با اقرار صریح خود سید علی. این موضوع خیلی خوشحالم می کنه اما به همان اندازه و شاید کمی بیشتر نگرانم می کنه. اصولا من آدمی هستم که همیشه نگرانی ها سایه می اندازند روی خوشی هام. می دانم به خاطر ایمان ضعیفم است. همیشه نگران از دست دادن آن خوش حالی ام و این خیلی بده. قضیه این است که می دانم استانداردهای بالای مدرسه، توقع سید علی را بالا برده و اگر قرار باشد مدرسه اش را عوض کنم ( که در شرایط فعلی به خاطر مهاجرت به شهری دیگر، این اگر پررنگ است) آسیب زیادی خواهد دید. تازه این در صورتی است که در بهترین شرایط خودم بتوانم با آن استانداردها کنار بیایم. این روزها به اندازه ی کافی ذهنم درگیر این مسائل بود. حالا این حرف سیدعلی نگرانی ام را دوچندان کرده.
خدایا! به من ایمانی عطا کن که هیچ بیمی از آینده به دلم راه پیدا نکند.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی