تبارک الله از این ره...
ما معلم ها بعد از چندین نظریه آموزشی و پس از سالها تلاش متخصصان فن، رسیده ایم به این که تاثیر آموزش های تئوری -در بهترین حالت ارائه شان- قابل مقایسه با تاثیر آموزش های فعالیت محور و کارگاهی نیست. جایی که آموزگار، مفاهیم را از دل کلمات کتاب درسی بیرون می کشد و کاری می کند که آموزنده، یک مفهوم را با تمام وجودش لمس و مشاهده کند.
اما سال گذشته، در روزهای پاییزی ذی الحجه، وسط آن دست و پا زدن های من و احساسم، بعد از بدرقه ی سید کوچولویی که سه ماه همراهم بود، بین اثر آن همه هورمون های قوی زنانه و مادرانه، من کجا می دانستم در "کارگاه" خدا هستم؟
چه می فهمیدم که رب مهربان من، برای چشاندن مفهومی به دشواری "دوست داشتن و دل نبستن" چه تدبیری کرده؟
این روزها که کنار یاقوت های انار، آیه های یس روی لبم هستند،
این روزها که انجیر را با ذکر قسم خداوند، مزه دار می کنم،
این روزها که معجزه ای در من در حال تپیدن است،
این روزها که گاهی "اگرها"یی از جنس دلواپسی با تمام توانشان هجوم می آورند،
می فهمم که می توانم سید کوچولوی نازنینم را صدا کنم، با او حرف بزنم، تصورش کنم، برایش دنبال اسم بگردم.... اما "دل نبدم".
و می خوانم ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا.....
پ. ن:
این روزها که گاهی "اگرها"یی از جنس دلواپسی با تمام توانشان هجوم می آورند،...
اصلا تمام "اگر"های عالم بی معنا می شوند وقتی هست ترین با توست.